محمد حبیبی؛ «شوخی نکنید آقایان، جهنم زیر پاهای شماست!»

محمد حبیبی معلم دربند؛ «اینجا راحله می‌فروشند. سیزده ساله، بی‌شناسنامه، بی‌هویت، ناقابل! دومیلیون تومان.

“دومیلیون را بده، بچه را ببر، هرجا که خواستی “برادرش می‌گوید که حالا تنها سرپرست اوست.
اینجا پسرکی پنج ساله را می‌فروشند به امید رسیدن به سرپناهی. شوهرم تصادف کرده و زمین‌گیر است، خودم مریضم و پول دکتر ندارم. چاره‌ای نداریم. هر جا رفتیم کسی کمک‌مان نکرد “مادرش می گوید. آگهی فروشش را گذاشته‌اند. ناقابل! در ازای اجاره یک خانه کوچک در شهرستان.”

اینجا بچه پولدارهایی هستند، که پورشه‌های میلیاردی سوار می‌شوند. برای پارتی‌های آخر شب‌شان خاویار سرو می‌کنند، و برای دسرشان، شیرینی و بستنی با روکش طلا سفارش می دهند. ناقابل! دومیلیون تومان.

اینجا بیمارستان‌هایی دارد شبیه به وال استریت. بازاری برای خرید وفروش بچه. زن‌هایی می‌آیند.کودک‌شان را به دنیا می‌آورند، برگه‌ای را امضا می‌کنند و بچه را می‌فروشند. ناقابل! بین پانصد هزار تا یک و نیم میلیون تومان.

اینجا بازارهایی دارد برای خرید و فروش حیوان. آدمهایی می آیند تا برای سرگرمی روزانه‌شان ،پول خرج کنند. حیواناتی از هر نوع و هرنژاد. ناقابل! از صدهزار تا سی میلیون تومان.

اینجا کودکانی دارد که آموزش می بینند. نه در مدرسه که در خیابان. آموزش می‌بینند که از طلوع صبح تا بوق سگ برای اربابشان کارکنند. کارگرانی که اگر خوب کارکنند، قیمت شان بیشتر می شود. قیمت این کودکان برده، ناقابل! از صدهزار تا پنج میلیون تومان.

اینجا دانش‌آموزانی هستند که تعطیلات آخر هفته شان مسافرت‌های اروپایی است. خجالت می‌کشند که همکلاسی هایشان بفهمند برای تعطیلات عید به مالزی رفته اند. شهریه این مدارس، ناقابل! بین ۲۰ تا ۲۵ میلیون تومان در سال.

اینجا آدمهایی هستند که در گور می خوابند.درساختمانهای مخروبه می خوابند .در میان لوله های فاضلاب می خوابند.تا از سوز سرمای زمستان در امان باشند.

اینجا مسئولینی هستند که گورخوابها را جمع می کنند و به گوشه خیابان می‌فرستند. مسئله شان را حل می کنند.در سرما گوشه خیابانها یخ می زنند و می میرند.بدتر از آنها ، اینجا قلم بدستانی داریم که سر شان را بالا می گیرند،باد به غبغب شان می اندازند و با بی سوادی تمام می گویند: شاید گورخوابها خودشان مقصر باشند.

اینجا آقا زاده هایی هستند که آب معدنی‌های مارک دار نروژی می نوشند.ناقابل!لیتری شصت هزار تومان.

اینجا کارگرانی هستند ،که از صبح تا به شب ،آویزان در میان زمین وهوا،بر روی داربست ها،با جانشان بازی می کنند،ناقابل! فقط برای چهل هزار تومان.

اینجا بچه پولدارهایی هستند که پول توجیبی ماهانه شان کفاف خرج شان را نمی دهد و معترض اند.ناقابل! ماهانه بین ۳۰تا ۴۰ میلیون تومان.

اینجا معلمان بازنشسته ای هستند که پول بازنشستگی کفاف زندگی شان را نمی دهد.پس از شب تا به صبح نگهبانی می دهند.ناقابل! فقط برای ماهانه ششصد هزار تومان.

اینجا همه، از مسئول و کارشناس و روشنفکر و دانشگاهی و قلم بدست ،هر روز اندرز می دهند و شما را می ترسانند.ازفقر و بدبختی ،از روند رو به افزایش شکاف طبقاتی.و به شما هشدار می دهند،که ادامه آن ،آتشی به پا می کند و همه را می سوزاند.

این جاست که بایدسر را بالاگرفت، چشم در چشمشان دوخت و با لبخندی بر لب چنین گفت :
شوخی نکنید اقایان! جهنم همین جاست.همین لحظه ،همین اکنون .ناقابل!درست زیر پاهایمان.»

۱۲ بهمن ۱۳۹۵
منبع: «روزنامه همدلی»

 

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

10 − 6 =