خاطرات خانه زندگان (قسمت ۴۶)؛ “حقیقت تمامیت است،Das Wahre ist das Ganze”

خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.

در خاطرات خانه زندگان، شخصیت‌ها، موقعیت‌ها، رفتارها و حادثه‌ها، سرگذشته‌ها و تجربه‌ها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.

«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت:


در قسمت گذشته که با پرسش Harold Innis هارولد اینیس آغاز شده بود (چرا ما به چیزهایی که توجه می‌کنیم، توجه می‌کنیم؟)، ضمن اشاره به این نکته که تفکر در گذشته، گذشته نیست، مربوط به حال است و وقتی بیاندیشیم گذشته هم برایمان اکنون می‌‌‌‌شود، از تنظیم رابطه سعید سلطانپور با شکرالله پاک‌نژاد، از حضور یک روزنامه‌نگار بلژیکی به نام ای‌وُن توسا Yvon Toussaint در اوین که به نمایندگی «جامعۀ بین المللی حقوقدانان دموکرات» با ۸ زندانی سیاسی مصاحبه نمود، از سال پر ابتلاء و پر تلفات ۱۳۵۵ و از یاداشت‌های پر از عبرت بهرام آرام که ساواک دستخط آن‌را دو سه ماه بعد از کشته‌شدن وی در روزنامه اطلاعات منتشر نمود، صحبت کردم.

یادآوری کنم که در نشریه چشم انداز ایران شماره ۶۷ در گفتگوی سعید شاهسوندی با لطف‌الله میثمی یاداشت‌های بهرام آرام مورد بحث قرار گرفته‌است…


آیت‌الله خمینی و زندانیان سیاسی دوران شاه

یکی از مسائلی که در زندان گاه و بیگاه در مورد آن صحبت می‌شد واقعه ۱۵ خرداد سال ۴۲ بود که من جز یک سری کلیات، اطلاع دقیقی از چند و چون آن نداشتم. واقعش پیش‌زمینه آن روز پرحادثه و وقایع اتفاقیه پس از آن برای بسیاری از ما روشن نبود (حالا هم نیست)

در زندان شاه صحبت از آیت‌الله خمینی بارها پیش می‌آمد. نه فقط حول و حوش انقلاب. پیش از مهر سال ۵۷ و رفتن به پاریس هم.

خوب است بدانیم به چه نکاتی اشاره می‌شد.

کسانیکه مقلد ایشان بودند یا به آیت‌الله خمینی به لحاظ عاطفی نزدیک بودند و مرادشان بود تنها در تأئید ایشان صحبت می‌کردند. اینکه درس اخلاق او در قم و نجف ممتاز بود و یا کتاب «تحریر الوسیله»، حاشیه ای که بر رساله «وسیله‌النجاه» آیت‌الله سیدابوالحسن اصفهانی نوشته‌اند حرف ندارد و کتاب «معراج‌السالکین و صلوه‌العارفین» آیت‌الله خمینی به لحاظ نثر هم بسیار زیباست و از این قبیل…

یکی از روحانیون زابل که در زندان بود (سید محمد تقی حسینی طباطبایی) می‌گفت وقتی آیت‌الله بروجردی درگذشت در حوزه‌های علمیه آیت‌الله سید محسن حکیم و آیت‌الله سید عبدالهادی شیرازی بیشتر از سایرین مطرح بودند و آقایان شریعتمداری و گلپایگانی و خمینی… در ردیف بعدی قرار داشتند اما به خاطر مقابله‌ای که آیت‌الله خمینی با حکومت داشت کم کم جلو افتاد و شد چتر مبارزینی که قبله آمالشان روحانیت بود و گرنه کسانی‌که نام بردم حتی آقایان شاهرودی و میلانی و خوانساری و به‌ویژه آیت‌الله خویی هیچ دست کمی از آیت‌الله خمینی نداشتند بلکه برتر بودند.

سید محمد تقی حسینی طباطبایی سال ۵۳ که با هم در سلول انفرادی کمیته مشترک بودیم حرف عجیبی زد و چون واکنش مرا دید گفت من از تعجب شما تعجب می‌کنم.

او گفت تا حوزه نجنبد این مردم تکان نمی‌حورند. حوزه قم و آقایان گلپایگانی و سایرین می‌بایست بیافتند جلو آنوقت خواهی دید که سیل جمعیت پشت‌شان خواهد آمد و کمر رژیم را خواهد شکست. در برابر تعجب من گفت شما این جامعه را نمی‌شناسید. دهها نفر و صدها نفر هم زیر شکنجه به شهادت برسند یا در درگیری‌ها کشته شوند متاسفانه تا حوزه تکان نخورد اتفاق خاصی نمی‌افتد. کاش اینجور نبود ولی اینکه گفتم واقعیت است…

شاید ۵۰۰ سال دیگه اینجور نباشه اما حالا حالاها همینه که عرض کردم…

سال ۴۲ روز عاشورا که آیت‌الله خمینی می‌خواست در فیضیه سخنرانی کند. شهر  قم ولوله بود. رژیم تیمسار مبصر را به قم فرستاد که مثلاً از سخنرانی ایشان جلوگیری کند اما او هیچ غلطی نتوانست بکند جز آنکه برق محل سخنرانی را قطع کرد. اما مردم موتور برقی آورده و دوازده بلندگو در مسجد اعظم، مدرسه فیضیه و صحن حرم حضرت معصومه نصب کردند. تاریخ قم چنین جمعیتی ندیده بود.

حالا هم تا حوزه نجنبد این مردم تکان بخور نیستند.

در خاطرات خانه زندگان (۳۶)  حاصل عشق مترسک به کلاغ، مرگ یک مزرعه بود 

در مورد سید محمد تقی حسینی طباطبایی که سال ۶۰ در انفجار حزب جمهوری اسلامی تکه تکه شد صحبت کرده‌ام.


ادامه متن بعد از ویدئو:

.

آیت‌الله خمینی و سیاهکل

من مقلد یا مرید آیت‌الله خمینی نبودم اما از نوجوانی واکنش منسوب به ایشان را در مورد زندان دوست داشتم و آن آیه‌ای از قرآن (آیه ۳۳ سوره یوسف) بود که به «سجن» (زندان) اشاره داشت و گرچه از زبان یوسف پیامبر بود و معنای سیاسی نداشت اما من آن‌را در این حال و هوا برداشت می‌کردم.

السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ…

زندان دوست داشتنی تر است از آنچه مرا بدان می‌خوانند…

برخلاف مقلدین و مریدان سیاسی آیت‌الله خمینی، شماری از زندانیان (خود من هم) تنظیم رابطه ایشان را با رضا شاه زیر سئوال برده و عملکرد وی را تا پیش از سال ۱۳۴۰ نقد می‌کردند که رئوس آن‌را می‌آورم.

در کتاب «کشف اسرار» آیت‌الله خمینی با اصل و اساس سلطنت مخالفت نشده‌است. (نام کتاب مزبور کشف الاسرار نیست)

از ایشان مدتی که در بورسای ترکیه تبعید بود حتی یک سطر پیام و موضعگیری علیه رژیم شاه ثبت نشده‌است.

سال ۵۳ یکی از بچه‌ها می‌گفت سخنرانی‌های سیاسی که آیت‌الله خمینی در نجف داشته‌ بیشتر کلی گویی و موعظه به رؤسای دول اسلامی است که دست برادری بهم بدهند و حدود و ثغورشان را حفظ کنند و…

آیت‌الله خمینی نسبت به تظاهرات مردم تهران بویژه دانشجویان دانشگاه بعد از خودکشی تختی(در سال ۴۶)[که قتل توسط ساواک جلوه داده شد] و تظاهرات بزرگ دانشجویان در سال ۴۸ علیه گران‌شدن بلیط اتوبوس شرکت واحد و حتی نسبت به ترور حسنعلی منصور (نخست وزیر رژیم شاه) موضع نگرفت و به فداییان و مجاهدین که ساواک با تمام قوا به محو و قتل‌شان می‌کوشید بی‌اعتنایی کرد، حاضر نشد در رابطه با مجاهدینی که سال ۱۳۴۹ در دوبی دستگیر شده و بعد بغداد رفتند و زیر فشار بودند پا درمیانی کند، او حتی ماجرای سیاهکل را به حادثه‌آفرینی‌های استعمار نسبت داد.


گرا دادن برای ترور احمد کسروی

وقتی رضا خان مجلس پنجم را وادار به پذیرش سلطنت کرد و دکتر مصدق و روشنفکران ترقیخواه علیه آن موضع گرفتند آیت‌الله خمینی لام تا کام حرف نزد. درست است که در این تاریخ آیت‌الله خمینی ۲۱ سال داشت. اما این سن کمی نیست. وی توسط نماینده وقت خمین آقای سید محمد علی قریشی و دیگران از وقایع اتفاقیه با خبر بود بخصوص که بدنبال مهاجرت آیت‌الله حائری به حوزه علمیه قم، به قم آمده و در جریان اخبار روز قرار داشت.

زمان رضا شاه در دوره هفتم آشکارا تقلب شد، در سال ۱۳۱۲ قرارداد اسارت بار نفت جنوب تمدید شد و از سوی آیت‌الله خمینی اعتراضی صورت نگرفت.

در دوره رضا شاه اتفاقات نامیمون دیگری هم مثل واقعه خونین مسجد گوهرشاد در مشهد رخ داد و سیاست دولت در مورد کشف حجاب که زمزمه اجرایی شدنش می‌رفت اعتراض برانگیخت.

(بگذریم که واقعه مزبور پیش از آنکه ریشه در تجددخواهی رضاخان و یا شریعت دوستی روحانیون داشته باشد، ریشه در ثروت عظیمی داشت که در آستان قدس رضوی خوابیده‌ بود.)

مامورین رضا شاه حتی تحصن شیخ محمدتقی گنابادی معروف به بهلول و هوادارانش را هم در مسجد گوهرشاد تاب نیآوردند و با دشنه و دگنگ درهم شکستند.

در واکنش به ماجرای مسجد گوهرشاد، روحانیونی چون سید یونس اردبیلی، شیخ ‌عباس علی محقق خراسانی، آقازاده خراسانی، سیدمحمد بحرالعلوم قزوینی، میرزا صادق آقا تبریزی، آقا سید ابوالحسن انگجی و شیخ خلیل زنجانی دستگیر شده و آنها را به زندان قصر بردند. آیت‌الله حسین قمی و میرزا محمد (آقازاده) نجفی و…به اعتراض برخاستند و تبعید و زندانی شدند اما از آیت‌الله خمینی خبری نبود.

سه سال بعد از سقوط رضا شاه بود که ایشان با اعلامیه (نامه) «بخوانید و به کار بندید»، ضمن گرا دادن برای ترور احمد کسروی، گوشه ای هم به رضا شاه زد.

یک نفر مازندرانی بیسواد… بر یک گروه چندین میلیونی چیره می‌شود و [الی آخر]…

(پانویس را ببینید)

بی تفاوتی در برابر قیام سی تیر ۱۳۳۱ و خونهای پاکی که بر زمین ریخت، هم‌آوایی با کاشانی و مظفر بقایی و سکوت تأییدآمیز نسبت به کودتای استعماری علیه دکتر محمد مصدق و بعدآ تیرباران نواب صفوی… تعجب برمی‌انگیخت. حتی تلگرام‌های آیت‌الله خمینی به شاه (۱۷ مهر و ۱۵ آبان سال ۴۱) زیر سئوال می‌رفت.

خدا رحمت کند «غلامعلی مصباح» (یحیی) طلبه پرشوری که زمان شاه در وکیل آباد زندانی بود و در شمار نخستین افرادی بود که بعد از انقلاب در مشهد تیرباران شد.

بعد از واقعه ۱۷ شهریور ۵۷ و به رگبار بستن مردم در میدان ژاله، گفت ببین آیت‌الله خمینی موضع نمی‌گیرد تا وقتی قشنگ حساب و کتاب کند که به نفع او هست اطلاعیه بدهد یا نیست. آنوقت پیام خواهد داد. در ماجرای ۱۹ دی سال ۵۶ که قم شلوغ شد هم، همین رویه را پیش گرفت.


جزنی مخالفت آیت‌الله خمینی را با رژیم شاه تصدیق می‌کرد اما…

شکرالله پاک‌نژاد که در دفاعیه مشهورش در دادگاه نظامی از آیت‌الله خمینی با عنوان پیشوای شیعیان جهان یاد کرده بود و به حبس و تبعید وی اشاره کرد، اواخر سال ۵۶ می‌گفت دوران جان اف کندی و حالا زمان جسمی کارتر، که در آمریکا دموکرات‌ها بازی را برده‌اند، فرجه‌ای بود که آیت‌الله بدون آن قدم به صحنه نمی‌گذاشت.

هر دوبار رشد تضادهای آمریکا با رژیم شاه، فرجه مورد نظر آیت‌الله خمینی را پیش آورد و گرنه وقتی اوضاع جهانی بر وفق رژیم شاه بود از ایشان هم خبر جندانی نمی‌شد.

گفته می‌شد بیژن جزنی مخالفت آیت‌الله خمینی را با رژیم شاه تصدیق می‌کرد اما پشتیبانی حتی تاکتیکی از مسندنشینی روحانیت را رد می‌کرد. بیژن از وقتی که آیت‌الله خمینی در عراق تبعید بود، روآمدن وی را در رأس جنبش مردم بعید نمی‌دانست و نگران بود.

من بتدریج و در سالهای بعد، متوجه شدم که کش و قوس‌های آیت‌الله خمینی با شاه را که گاه به وی نصیحت می‌کرد و گاه می‌توپید، روحانیون پیش از ایشان هم داشته‌اند و از پیش و بعد از محقق کرَکی سابقه داشته‌است. (محقق کرکی واضع ولایت فقیه در ایران و علمدار تشیع صفوی است و در بخشهای بعدی خاطرات خانه زندگان از او خواهم گفت)


تعامل با ظلمه با توجیه ضرورت و مصلحت و تقیه

شیخ مفید همکاری با حکومت را در صورتی که متضمن منافعی برای مردم باشد با شرایطی جایز می‌شمرد. ابوالصلاح حلبی نیز همکاری با دولت جور را در شرایط معینی جایز می‌دانست.

علامه حلی و شاگردانش هم به این روش عمل می‌کردند. آنان در هر زمان که موقعیت مناسبی فراهم می‌شد، از حضور در دربار شاهان و همکاری محدود و مصلحتی خودداری نمی‌کردند.

سید مرتضی رساله‌ای مستقل درباره همکاری با سلطان نوشت. به نظر او، صرف همکاری با ظالم قبیح نیست و بستگی به عوارض آن دارد.

از نظر شیخ طوسی اگر در صورت همکاری با سلطان زورگو و جائر، اقامه حدود و امر به معروف و نهی از منکر عملی باشد و…این کار مستحب است.

صاحب کتاب لمعه (شهید اول) معتقد بود اگرچه حکومت‌های موجود مشروعیت و شرایط رهبری را ندارند. اما برای نظم اجتماعی، وجودشان ضروری است. محقق کرکی در بحث «جواز و عدم جواز همکاری با سلطان جائر…» قایل به جواز همکاری بود.

علامه مجلسی هم با چند شرط این همکاری را مجاز می‌شمرد.

در دوره قاجار مراجع نجف (آخوند خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاجی میرزا حسین میرزا خلیل) نه همیشه (در مواردی) با دربار تعامل داشتند.

لحن‌ نامه‌های آخوند خراسانی به پادشاهان قاجار (تا پیش از جریان مشروطه و مجلس) بسیار دوستانه، محبت آمیز و همراه با ابراز احترام به پادشاه بود،  حتی دوام سلطنت او را نیز مدنظر داشت. بگذریم که در ماجرای به توپ بستن مجلس، وی و همفکرانش حالتی ناراضی به خود گرفتند و آخوند خراسانی در تلگرافی خطاب به مردم دفع سفاک جبار و…را از اهم واجبات، و دادن مالیات به سایر گماشتگان او را از اعظم محرمات دانست.

شیخ فضل الله نوری، سید عبدالله بهبهانی در مواردی جانب حکومت را می‌گرفتند. امثال ملا قربانعلی زنجانی و سید عبدالحسین لاری که نزدیکی به حکومت‌های ظالم را قبیح می‌شمردند انگشت‌شمار بودند. آنان محقق کرکی و…را هم به دلیل روابط با صفویان نکوهش می‌کردند. آنچه عمومیت داشته برخوردهای کج دار و مریز با حکام وقت بوده‌است که البته با ضرورت و مصلحت و تقیه، شرعیزه و توجیه می‌شده‌است.


به زن‌ها حق رای می‌دهند، نوامیس مسلمین در شرف هتک است

برگردیم به قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ که گفتم چند و چونش را به‌درستی نمی‌شناختم و در مورد آن سئوال و ابهام داشتم.

در زندان مشهد (و پیش‌تر در قصر و اوین) در پرس و جو از احمد منصوری، ابوذر ورداسپی، احمد حاتمی یزد، آقا جلال گنجه‌ای، اسدالله لاجوردی، بهروز حقی منیع، علی اکبر مهدوی، علی خلخال، محمد کچوئی، اسدالله بادامچیان، حاج مرتضی تجریشی، حسن ظریف جلالی، آقا رضا شلتوکی، غلامرضا اسدی گنابادی، محمود عطایی، محمد باقر فرزانه، عباس رستگار و شکرالله پاک‌نژاد… در مورد جنبه های منفی و مثبت واقعه ۱۵ خرداد صحیت کردم و با موضوع اندکی آشنا شدم و چون پاسخ ابهاماتی را که داشتم نگرفتم، بعداً و تا همین الآن هم روی آن وقت گذاشته‌ام.

در این قسمت می‌کوشم به خطوط کلی آن اشاره کنم تا بعد به مسئله «طیب» و داستانسرایی‌های پیرامون وی برسیم.

پانزده خرداد ۱۳۴۲ مجموعه وقایعی است که در پی بازداشت آیت‌‌الله خمینی در انتقاد به لایحه‌ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی منجر به تظاهرات در تهران و قم علیه دولت اسدالله علم شد و به زد و خورد خونین بین ماموران حکومتی و تظاهرکنندگان انجامید.

آیت‌الله خمینی علیه اصلاحات انقلاب شاه و مردم، به ویژه اصل پنجم آن یعنی اصلاح قانون انتخابات ایران اعتراض داشت. اینکه از چه موضعی؟ فعلاً کار ندارم.

اصل پنجم انقلاب سفید، اصلی بود که برای دادن آزادی به زنان و در دادن حق برابر سیاسی و اجتماعی آنها  با مردان در انتخاب کردن و انتخاب شدن نوشته شده بود. انتخاب کردن و انتخاب شدن در انجمن‌های استان و شهرستان، دو مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هر انتخابات دیگری در سطح کشور.

در تکمیل قوانین برای حمایت و آزادی زنان، قانون حمایت خانواده نیز به تصویب رسید که آیت‌الله خمینی آن را نیز خلاف قوانین اسلام خواند.

۱۶ مهرماه ۱۳۴۱ روزنامه‌های اطلاعات و کیهان خبر دادند که: «طبق لایحه ی انجمن‌های ایالتی و ولایتی که در هیات دولت به تصویب رسید، به زنان حق رای داده شده است»

در این تصویب نامه قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان برداشته شده و در مراسم سوگند به امانت و صداقت به جای قران، کتاب آسمانی آورده شده بود. همان شب جلسه‌ای در قم در منزل حاج شیخ عبدالکریم حائری برگزار شد که درآن آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله شریعتمداری و آیت‌الله خمینی هم شرکت داشتند. آیت‌الله خمینی این تصویب نامه را دسیسه ی خطرناکی برای لطمه زدن به اسلام و روحانیت خواند و از جمله موارد زیر را انگشت گذاشت:

دولت تصویب نامه ی خلاف شرع صادر می‌کند، به زن‌ها حق رای می‌دهد، نوامیس مسلمین در شرف هتک است، می‌خواهند دختران نجیب ۱۸ ساله را به نظام اجباری ببرند، دختر و پسر در آغوش هم کشتی می‌گیرند، دختران عفیف مردم در مدارس زیر دست مردها درس می‌خوانند، مردم از گرسنگی تلف می‌شوند و آن‌ها برای استقبال از اربابان خود سیصد هزار تومان گل از هلند می‌آورند، قران و اسلام در خطر است، اسراییل نمی‌خواهد دراین مملکت قران باشد، خطرامروز بر اسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست، اهل منبر را تهدید می‌کنند، اسراییل زراعت و تجارت ما را قبضه کرده است، دولت روز ننگین ۱۷ دی را جشن می‌گیرد، به فرقه ضاله همراهی می‌کند، مطبوعات به روحانیون اهانت می‌کنند…


علمای اعلام، در امور مخالف با شرع ساکت نخواهند ماند

فردای آن روز تلگرافی از طرف آقایان در جلسه به شاه نوشته شد و لغو فوری تصویب نامه را خواستار شدند و تلگراف‌های دیگری به شهرستان‌ها فرستاده شد که در آن دعوت برای مقابله با این توطئه صورت گرفت.

شاه جواب داده بود:

ما بیش از هر کس در حفظ شعائر دینی کوشا هستیم و ضمناً توجه شما را به وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک دنیا جلب می‌نماییم…

ده روز بعد تلگرافی از طرف علما به اسدالله علم نخست وزیر فرستاده شد و در آن از جمله آمده بود:

«مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا، برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد….علمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین، در امور مخالف با شرع ساکت نخواهند ماند…»

هفده روز بعد (۱۵ آبان سال ۴۱) آیت‌الله خمینی دو تلگراف به شاه و اسدالله علم نخست وزیر مخابره کرد. بخشی از تلگراف به شاه چنین بود:

…آقای علم گمان کرده با تبدیل کردن قران مجید به کتاب آسمانی، ممکن است قران کریم را از رسمیت انداخت و اوستا و انجیل و بعضی کتاب ضاله را قرین آن یا به جای آن قرار داد.

…از قوانین وخیمه ی تخلف از قران و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون بترسید و بدون جهت مملکت را به خطر نیندازید والّا علمای اسلام در باره‌ی شما از اظهار عقیده خودداری نخواهند کرد.


معاون نخست وزیر به قم رفت و پوزش خواست

سه روز بعد ۱۸ آبان سال ۴۱ اسدالله علم در رادیو اعلام داشت: به قوای انتظامی دستور اکید داده شده هرگونه اخلال‌گری را شدیداً سرکوب نمایند… چرخ زمان به عقب برنمی گردد و دولت از برنامه اصلاحی که در دست دارد عقب نشینی نمی‌کند.

فردای آن روز حجت‌الاسلام فلسفی در مسجد ارگ تهران، به تهدید اسدالله علم و حمله به تصویب نامه دولت پرداخت.

بیست روز بعد هفتم یا هشتم آذر ۱۳۴۱ هیات دولت عقب‌نشینی کرد و اعلام نمود که تصویب نامه ۱۴ مهر (که به زنان حق رای داده شده بود) قابل اجرا نخواهد بود.

با انتشار این خبر اهالی قم برای تبریک گفتن به سوی خانه‌های علما رفتند و برخی از روحانیون مردم را به برگزاری جشن و چراغانی دعوت کردند. آیت‌الله خمینی اما، دستور داد که چراغانی و پرچم زدن ممنوع گردد و کسانی را که می‌خواستند برای اسدالله علم تلگراف سپاس بفرستند تهدید کرد که مردم را علیه آنها خواهد شوراند. وی روز بعد اعلامیه‌ای به صورت استفتا اصناف قم صادر کرد و در آن صدور تصویب نامه جدیدی که تصویب نامه قبلی را رسماً لغو شده اعلام کند خواستار شد و دو سه روز بعد (۱۱ آذر ۴۱) در سخنرانی تندی علیه رژیم گفت:

مقامات دولتی هرگاه بخواهند در روز ننگین ۱۷ دی بساط برپا کنند، علمای اسلام آن روز را به مناسبت فاجعه‌ی مسجد گوهرشاد، عزای ملی اعلام می‌کنند.

معاون نخست وزیر به قم رفت و طی دیدارهایی با علما از آنها پوزش خواست.


فلسفی عمامه‌اش را به علامت خروش و عزا باز کرد

نوزده دی ماه ۱۳۴۱ شاه موضوع همه‌پرسی برای تصویب منشور ششگانه انقلاب شاه و مردم را اعلام کرد. اول بهمن آیت‌الله خمینی فتوایی علیه همه‌پرسی داد و همه‌پرسی را غیر قانونی خواند.

ساعتی بعد، در تهران، بعضی دکان‌های جنوب شهر بسته شد. سپس جمعیتی به منزل آیت‌الله خوانساری رفتند و از وی خواستند که در تظاهرات علیه همه‌پرسی شرکت کند. او نیز قبول کرد و پیشاپیش جمعیت به منزل آیت‌الله بهبهانی رفت. در منزل آیت‌الله بهبهانی فلسفی، پشت میکروفن رفت، عمامه‌اش را به علامت خروش و عزا باز کرد و از خطراتی که اسلام را تهدید می‌کند سخن گفت و فریاد زد:

اگر شما بدانید زیر سرپوش این رفراندوم چه جنایتی می‌خواهند مرتکب شوند، دیوانه می‌شوید با این رفراندوم یک بار دیگر می‌خواهند امام حسین را بکشند، زینب کبری را اسیر کنند و صحرای کربلا را بر پا کنند. شما وظیفه دارید امروز در سراسر تهران فریاد بزنید که ایران کشور خفقان است. مرگ بر خفقان… مرگ بر خفقان…مرگ بر خفقان…

 سپس افزود:

«با ماشین جیپ‌ی که از پول مردم خریده‌اند، بلندگویی که از مالیات مردم مسلمان تهیه شده جلوی صحن قم ایستاده و می‌گفتند الو الو اینجا قم، قم را فتح کردیم. وضع آرام است. مردیکه! مگر قشون خارجی را شکست داده‌ای؟»

دوم بهمن در قم بازار بسته شد و عده‌ای در منزل آیت‌الله خمینی اجتماع کردند. وی برای آنها صحبت کرد و از مغازه‌داران (شهر) خواست که همانند بازاری‌ها مغازه‌هایشان را ببندند و در روز ۴ بهمن که شاه قرار بود به قم بیاید از خانه‌هایشان بیرون نروند.


دولت قوای مخرب را به شدت سرکوب خواهد کرد

با تمهید دولت روز سوم بهمن سال ۴۱ تعداد زیادی که رادیو تبلیغ می‌کرد همه کشاورز هستند (که البته چنین نبود) به تهران آمدند و به پشتیبانی دولت دست به تظاهرات زدند. بنا بر اخبار دولتی در همین روز بانوان آموزگار هم دست از کار کشیده‌اند و اعلامیه‌هایی با شعارهای زنان ایران به پا خیزید و هم چنین شعار ما را در ردیف ورشکستگان و جنایتکاران قرار ندهید پخش کردند.

تظاهرات مخالفین شاه علیه همه‌پرسی هم همانرور در تهران برگزار گردید و از بازار به دانشگاه تهران کشیده‌شد.

اسدالله علم واکنش نشان داد و گفت: این غائله به تحریک ملاکین مخالف اصلاحات ارضی بوده که به وسیله‌ی یکی از روحانیون به مرحله اجرا در آمده‌است…دولت قوای مخرب را به شدت سرکوب خواهد کرد…

پس از آن روزنامه‌ها نوشتند:

تظاهرات روز سوم بهمن سال ۴۱ در قم به زد و خورد انجامید. طلبه‌ها و عده‌ای دیگر فریاد می‌کشیدند ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمی‌خواهیم و به سوی صحن حضرت معصومه می‌رفتند.

از سوی دیگر عده‌ای عکس اعلیحضرت را بالا برده و شعار جاوید شاه می‌دادند. به دنبال دخالت ماموران انتظامی زد و خوردهایی بین تظاهرکنندگان علیه همه‌پرسی و پاسبان‌ها روی داد، جیپ‌های شهربانی به آتش کشیده ‌شد و ناچار سربازان دخالت کردند و تعدادی طلبه در آنروز مجروح شدند.


همیشه یک عده نفهم سنگ می‌انداختند

شاه روز ۴ بهمن سال ۴۱ به قم رفت در سخنرانی خود از جمله گفت:

همیشه یک عده نفهم سنگ در راه ما می‌انداختند. ارتجاع سیاه اصلاً نمی‌فهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده، فکر می‌کند که زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و بیکاری و یا به بطالت و یا از این قبیل بدست آورد و غذایی بخورد و سر به بالین بگذارد… مفت‌خوری دیگر از بین رفته‌است.

ششم بهمن ماه ۱۳۴۱ همه‌پرسی درباره شش اصل انقلاب سفید برگزار شد و بنا بر اخبار دولتی نزدیک به ۶ میلیون (۵۵۹۸۷۱۱) رای موافق و ۴۱۱۵ رای مخالف، انقلاب سفید را تصویب کردند.

نخستین عکس‌العمل آیت‌الله خمینی بعد از انجام همه‌پرسی نطق او در اجتماع مردم در خانه‌اش به مناسبت عید فطر بود.

در این سخنرانی گفت تنها چند هزار نفر در همه‌پرسی شرکت داشته‌اند. سپس افزود:

در مقابل کارهای خلاف شرع و قانون این دستگاه بایستید. از این سر نیزه‌های زنگ زده و پوسیده نترسید… دستگاه حاکمه با سر نیزه نمی‌تواند در مقابل خواست یک ملت بزرگ مقاومت کند و دیر یا زود شکست می‌خورد…

هشتم اسفند ۱۳۴۱ شاه در یک سخنرانی، دادن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن به زنان ایران را به دو اصل زیر از قانون اساسی مشروطه و متمم آن استناد کرد.

به موجب اصل هشتم قانون اساسی مشروطه:

– اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود.

و به موجب اصل بیست و ششم متمم قانون اساسی مشروطه:

– قوای مملکت ناشی از ملت است و طریقه استعمال آن قوا را هم قانون اساسی معین می‌نماید.


نداشتن حق رأی زنان، ننگ اجتماعی ایران

شاه نداشتن حق رأی زنان را در قانون انتخابات مجلس شورای ملی ۱۳۰۴، ننگ اجتماعی ایران خواند و گفت زنان ایران در دو مجلس شورای ملی و سنا حق انتخاب شدن و انتخاب کردن خواهند داشت. پس از آن، روحانیون قم با اعلامیه ۹ امضایی (با ۹ امضا چاپ شده بود) نسبت به نطق شاه عکس العمل نشان دادند.

امضا کنندگان عبارت بودند از: مرتضی حسینی لنگرودی، سید احمد زنجانی، محمد حسین طباطبایی، محمد موسوی یزدی، محمد رضا موسوی گلپایگانی، سید کاظم شریعتمداری، روح الله موسوی خمینی، هاشم املی و مرتضی حائری.

۲۳ اسفند ۴۱ یک هفته مانده به عید نوروز، شاه در برابر اعلامیه ۹ امضایی واکنش نشان داد و به شکل توهین‌آمیزی گفت:

باز یکی دو هفته است که همین طور که سرمای زمستان دارد کم می‌شود، می‌بینم یا می‌شنوم که مثل مارهای افسرده‌ای (و چون اینها در کثافت خودشان غوطه ور هستند باید گفت مثل شپش‌های افسرده‌ای) که دارد کم کم اشعه آفتاب به آن‌ها می‌خورد مثل این بدبخت‌ها فکر می‌کنند. بله موقع خزیدن در کثافت خودشان دو مرتبه رسیده‌است. این عناصر فرومایه اگر از خواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید به آن زندگی ننگین و کثافت‌شان خاتمه داده شود.


دوم فروردین سال ۴۲، رویداد مدرسه فیضیه

در واکنش به نطق شاه، آیت‌الله خمینی در اعلامیه ای نوشت:

(…) روحانیت امسال عید ندارد. دستگاه حاکمه ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرد و به احکام مسلمه‌ی قران قصد تجاوز دارد. نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر با تصویب نامه‌های خلاف شرع و قانون اساسی می‌خواهد زن‌های عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند…

دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند یعنی احکام ضروریه اسلام و قران را زیر پا بگذارد، یعنی دخترهای هیجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانه‌ها بکشد یعنی دخترهای جوان و عفیف مسلمان را به مراکز فحشا ببرد. من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام می‌کنم…

کم کم به رویداد مدرسه فیضیه می‌رسیم.

روز دوم عید (دوم فروردین سال ۴۲) در مدرسه فیضیه مجلس روضه خوانی بود و بنا بر اخبار دولتی وعاظ مستقیم و غیرمستقیم به مقامات مملکتی اهانت می‌کردند.

آن روز کامیون‌های نظامی مقابل مدرسه متوقف بودند و جمعیتی نیز برای اخلال حضور داشتند که با فرستادن صلوات بی موقع صحبت واعظان را قطع می‌کردند. تا این که بین طلاب و کسانی‌که تند و تند صلوات می‌فرستادند زد و خورد شدیدی درگرفت. مامورین انتظامی بیرون از مدرسه هم دخالت کردند و کار به ضرب و شتم و خونریزی کشید.

بعد از آن آیت‌الله خمینی گفت:

(…) دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه شکست و نابودی خود را حتمی ساخت، ما پیروز شدیم. ما از خدا می‌خواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند…در ظرف یکی دو ساعت تمام مدرسه فیضیه را با وضع فجیعی در محضر بیست هزار مسلمان غارت نمودند و درهای تمام حجرات و شیشه‌ها را شکستند. طلاب از ترس جان، خود را از پشت بام به زمین افکندند. دست‌ها و سرها شکسته شد. عمامه طلاب و سادات، ذرّیه پیغمبر را جمع نموده آتش زدند. بچه‌های شانزده ساله را از پشت بام پرت کردند. کتابها و قرآن‌ها را چنانچه گفته شد پاره پاره کردند….

پس از این واقعه دولت در هفته اول اردیبهشت سال ۴۲ اعلامیه‌ای به نام اعلامیه سازمان زنان ایران منتشر کرد و نیز تصمیمی برای اعزام طلاب و آخوندهای قم به خدمت نظام وظیفه گرفته شد.


من به شما نصیحت می‌کنم آقای شاه

۵ خرداد سال ۴۲ شاه در سخنرانی خود در سفرش به کرمان گفت دو دسته هستند که در جریان اصلاحات ارضی مخالفند، یکی مرتجعین سیاه و دیگری خائنین سرخ…

از زمان انقلاب مشروطیت تا به حال عده ای روحانی تحت فرمان یک دولت خارجی عمل کرده‌اند و هنوز مشغول طرح و برنامه هستند. سپس افزود که وی از ارتجاع سیاه بیش از ارتجاع سرخ متنفر است.

تاسوعا و عاشورا در راه بود. ۱۳ خرداد آیت‌الله خمینی در قم حادثه مدرسه فیضیه را به کربلا تشبیه کرد و گفت:

(…) من به شما نصیحت می‌کنم آقای شاه، من به تو نصیحت می‌کنم دست از این اعمال بردار… اگر راست می‌گویند که تو با اسلام و روحانیت مخالفی، بد فکری می‌کنی، اگر دیکته می‌کنند و به دست تو می‌دهند در اطراف آن فکر کن…

آقای شاه ! اینها می‌خواهند تو را بهایی معرفی کنند که من بگویم کافری تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند…

صبح روز عاشورا ۱۳ خرداد جمعیتی که از جانب مقامات دولتی به چندین و چند هزار نفر تخمین زده شده بود، در تهران در مسجد حاج آقا ابوالفتح اجتماع کردند و دست به راه پیمایی و عزاداری زدند.

بنا بر گزارش ساواک آنان در برابر کاخ مرمر فریاد مرگ بر دیکتاتور سر داده و به جای نوحه‌سرایی‌های معمول اشعار زیر را با صدایی هماهنگ می‌خواندند:

گفت عزیز فاطمه ـ نیست ز مرگ واهمه ـ تا به تنم توان بود ـ زیر ستم نمی‌روم.

ننگ و حیات و ذلتش ـ عزت و مرگ و لذتش ـ من ز یزید بی‌پدر ـ ظلم و ستم نمی‌کشم ـ …

شد ساحت فیضیه عاشورا ـ در روز قتل زاده زهرا ـ در تربت اعلی شد موج خون بر پا ـ عمال اسرائیلی رسوا ـ کشتند از کین بی‌پناهان را ـ در تربت اعلی شد موج خون برپا

 شمار جمعیت را در ساعت ۹ تا ۲۰۰۰۰ و بسا بسا بیشتر برآورد کردند. جمعیت در صف‌های ۸ نفری به راه افتاده و شعار زندانیان سیاسی را آزاد کنید می دادند.

آنان در مسیرهای ری، امیرکبیر، بهارستان، مخبرالدوله، استانبول، فردوسی، شاهرضا، ۲۴ اسفند، سی متری، سپه و میدان توپخانه حرکت کردند.

جلوداران آنها صد‌ها دوچرخه سوار دانشجو بودند که راه‌ها را برای عبور متظاهرین باز می‌کردند.

(آنچه اشاره کردم اخبار دولتی است)

در چندین نقطه افرادی سخنرانی کردند و درخواست لغو تساوی حقوق زنان را کردند. در میدان توپخانه مامورین انتظامی وارد عمل شدند و آنها را متفرق کردند.

۱۴ خرداد روزنامه‌ها نوشتند شیخ محمدتقی فلسفی، شیخ صادق خلخالی، محمدجواد باهنر و مرتضی مطهری و…از جانب مامورین شهربانی دستگیر شده‌اند.


مرگ بر این دیکتاتور خون آشام…یا مرگ یا خمینی

صبح روز ۱۵ خرداد مامورین نیروی انتظامی در قم به منزل آیت‌الله خمینی رفتند و ایشان را دستگیر کرده و به تهران به باشگاه افسران آوردند. وقتی خبر پخش شد. دانشجویان با شعار «خمینی را آزاد کنید» به خیابان‌ها ریختند.

دیگر شعارها «مرگ بر این دیکتاتور خون آشام» همچنین «یا مرگ یا خمینی» بود.

بنا بر اخباری که رادیو دولتی به عمد برجسته می‌کرد نخستین کانون اغتشاش در تهران میدان بارفروشان بود. گوینده رادیو گفت گروهی به سرکردگی قمه‌کش معروف تهران طیب حاج رضایی که صاحب چند شیره کش خانه در تهران و شرور و چاقو کش است، سر دسته تظاهرات بودند. (در مورد طیب در بخشهای بعد خواهم گفت)

در نقاط مختلف شهر از جمله میدان ژاله عده زیادی اجتماع کردند. البته مرکز اصلی تظاهرات جلوی بازار و میدان ارگ بود.

در رادیو گفته شد هدف آشوبگران حمله به اداره انتشارات و رادیو، مرکز تسلیحات ارتش و کلانتری‌ها برای دستیابی به سلاح گرم بود. آنان تعدادی اتومبیل و سایر وسایل نقلیه پلیس و ماشین‌های آتش نشانی را به آتش کشیدند. حمله به تسلیحات ارتش و کلانتری‌ها و اداره انتشارات و رادیو با وجود مقاومت مامورین چند بار تکرار شد و در میدان ارگ تعدادی از نیروهای انتظامی و تظاهر کنندگان کشته شدند. در نقاط گوناگون شهر مثل میدان شوش، چهار راه شاه، میدان قزوین و سی متری هم تظاهرات بر پا بود. دفتر روزنامه اطلاعات و کارخانه پپسی کولا تخریب شد. حمله به کاخ دادگستری، آتش زدن باشگاه شعبان جعفری، آتش زدن مرکز فرهنگی ایران و آمریکا و مضروب کردن زنان بی حجاب هم در آن روز گزارش شده‌است.

(مضروب کردن زنان بی‌حجاب را تظاهرکنندگان ضمن یک اطلاعیه که دست به دست می‌گشت دروغ دستگاه نامیده و تکذیب کردند.)


ده هزار نفر مقتول و مجروح !؟

جمعه ۱۷ خرداد با اعلام حکومت نظامی و بازداشت جمعی از میدان‌داران، روحانیون، دانشجویان و بازاریان آب‌ها از آسیاب افتاد.

۲۹ تیر ۱۳۴۲ فلسفی، شیخ صادق خلخالی، محمدجواد باهنر و مرتضی مطهری و…آزاد شدند.

بنا به گفته دکتر علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد کابینه علم که ویراستاری یادداشت‌های وی را بر عهده دارد، پس از ۱۵ خرداد اسدالله علم به وزیران اقتصاد، دادگستری و کشور ماموریت داد که میزان تلفات جانی و مالی این رویداد تاسف آور را روشن کنند. این وزیران گروهی از خوشنام‌ترین افراد را به عنوان نماینده خود برگزیدند و پس از چندین هفته بررسی دقیق پیشنهاد جامعی به نخست وزیر دادند. دولت علم بر همین پایه برای خانواده‌هایی که سرپرست خود را از دست داده بودند، مقرری تعیین کرد و هزینه تحصیلی کودکان خانواده را بر عهده گرفت و تا فرارسیدن انقلاب هنوز خانواده‌هایی بودند که از این بابت از نخست وزیری حقوق ماهیانه دریافت می‌کردند.

گروههای سیاسی (نهضت آزادی هم) شمار مقتولین و مجروحین در شهرهای مختلف را بیش از ده هزار نفر برآورد کردند اما آمار دولتی که به نظر من دقیق است بزرگنمایی فوق را زیر سئوال می‌برَد.

ساواک در مورد کسانیکه روز واقعه آسیب دیدند دو گزارش دارد. یکی درباره زخمی‌‌ها و دیگری کشته‌شدگان (تظاهرکنندگان و نیروهای انتظامی هردو)

در گزارش ساواک، نام بیمارستان‌هایی که زخمی‌ها در آن بستری شده و یا افرادی که در آن بیمارستان‌ها فوت کرده‌اند موجود است و آمار مربوط به شهر قم هم ضمیمه شده‌است.

بنا بر گزارش فوق، واقعه ۱۵ خرداد برای هر دو طرف (مامورین و تظاهرکنندگان) جمعاً ۶۴ ‌نفر مقتول و۱۶۴نفر مجروح داشته‌است.

تعداد جنازه‌هایی که شهربانی کل کشور در تاریخ ۱۵ و ۱۶ خرداد به گورستان تحویل داده‌، کمی بیشتر است.

وزارت دادگستری تعداد کشته‌شدگان را ۷۴ تن شمرده است (۶۰ تن آن در تهران و ۱۴ تن در قم)

خبرگزاری دولتی پارس از ۷۲ کشته در تهران و ۱۴ تن در قم سخن گفت و تعداد مجروحین را (از هر دو طرف) ۱۹۳ نفر اعلام نمود.


دکتر مظفر بقایی به میدان می‌آید

۱۵ تیر ماه ۱۳۴۲ مظفر بقایی ضمن نامه سرگشاده‌ای نوشت:

(…) حضرت آیت‌الله خمینی باید به عنوان عالی‌ترین مرجع تقلید و شخص اول روحانیت به تمام مراجع داخلی و خارجی رسماً و بدون ابهام معرفی گردد.

همان روز آیت‌الله محمد هادی میلانی و روز بعد، آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری و آیت‌الله شهاب الدین مرعشی نجفی تایید کردند که آیت‌الله خمینی از مراجع تقلید است. هدف آنان جلوگیری از اعدام احتمالی آیت‌الله خمینی بود.

یک ماه بعد (۵ا مرداد ۱۳۴۲) آیات عظام شریعتمداری و میلانی و گلپایگانی در یک بیانیه مشترک، اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه، را تفسیر کرده و چنین نوشتند. مطابق مفهوم اصل دوم متمم قانون اساسی علمای طراز اول مصونیت داشته و حبس و توقیف و تبعید آنان مخالف قانون است.

واقعش نه اصل دوم متمم قانون اساسی و نه هیچ اصل دیگری در ایران هیچ کس را از تعقیب قانونی مصون نمی‌داشت. ۵ روحانی مورد اشاره در اصل دوم متمم قانون اساسی، سمت مشاور در قوانین اسلامی را داشته و بالاتر از مجلس و قانونگذاران ننشسته بودند. هیچ قانونی در ایران به هیچ فردی مصونیت این که در برابر قانون و دادگاه جوابگو نشود نمی‌داد.

بر طبق قانون اساسی هیچ کس بالاتر از قانون قرار نداشت و قدرت مطلقه در دست مردم بود.


متمّم قانون اساسی و «اصل نوری»

اشاره کوتاه به تاریخچه قانون اساسی ضروری است تا موضوع روشن‌تر شود.

قانون اساسی مشروطه در تاریخ نهم دی ماه ۱۲۸۵ خورشیدی به امضای مظفرالدین شاه رسید. پس از مرگ مظفرالدین شاه پسرش محمدعلی شاه می‌خواست که مجلس، تنها قانونگذار باشد و نمود دیگری از مشروطه در جامعه نباشد، در صورتی‌که مردم و مشروطه خواهان، خواهان مشروطه پارلمانی بودند.

مجلس به واژه مشروطه تاکید داشت، ولی محمدعلی شاه می‌گفت ما دولت اسلامی هستیم و سلطنت مشروعه باشد.

در کشاکش مشروطه خواهان و مشروعه طلبان با پافشاری شیخ فضل الله نوری و همدستانش اصل دوم که اصل نوری نامیده می‌شد به متمم قانون اساسی افزوده گشت.

….رسماً مقرر است در هر عصری از اعصار، هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند… موادی [را] که در مجلس عنوان می‌شود به دقت مذاکره و بررسی نموده، هریک از آن مواد… که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و یا رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیات علما در این باب مطاع و…خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجه عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود…

یازدهم مرداد ۱۳۴۲ سرلشکر حسن پاکروان رییس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، به دیدار آیت‌الله خمینی در پادگان عشرت آباد رفت و به ایشان اعلام داشت که او آزاد است…

۲۱ مهر سال ۴۳ لایحه کاپیتولاسیون (که در قسمت های بعدی خاطرات خانه زندگان در باره آن صحبت خواهم کرد) در مجلس شورای ملی تصویب شد.

با تصویب لایحه مزبور و واکنش آیت‌الله خمینی که گفت عامل این ننگ و فضاحت مجلس و دولت است…رادیو دولتی خبر زیر را داد:

طبق اطلاع موثق و شواهد و دلایل کافی، چون رویه آقای خمینی و تحریکات مشارالیه، علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ ۱۳ آبان ماه ۱۳۴۳ از ایران تبعید گردید.

یک سال پیش‌تر (۱۱ آبان ۱۳۴۲) طیب و حاج اسماعیل رضایی تیرباران شده بودند.

ساواک با اعدام طیب و حاج اسماعیل رضایی این دیدگاه را حتی به برخی از زندانیان سیاسی القا کرده بود که گویا آن اعتراض به خودکامگی و حکومت برآمده از کودتا، آبشخوری جز امثال رمضان یخی و مصطفی زاغی و هفت کچلون نداشته‌‌است.


راه هر تشکل و شورا و سندیکای مردمی بسته بود

رژیم شاه که برآمده ازکودتای ۲۸ مرداد بود و با بگیر و ببند و تشکیل ساواک راه هر تشکل و شورا و سندیکای مردمی را بسته بود از حقوق و آزادی‌های زنان بسیار دم می‌زد و این در کادر نیازهای سرمایه‌داری وابسته قابل فهم بود.

متصل کردن رژیم به قطب جهانی سرمایه‌داری اقتضا می‌کرد از نیروی کار زنان استفاده شود و سمت و سوی جامعه، فرهنگ و مناسبات کالایی در کادر بورژوازی وابسته باشد. شاه بر آن بود که تکیه‌گاه رژیم خود را از انگلیس به آمریکا تغییر دهد. نظام بورژوا ملاک را یکپارچه نموده و صنعت و کشاورزی و کل مناسبات اقتصادی کشور را با آهنگ جدید (سرمایه‌داری وابسته) کوک کند…

مخالفت اقشار آگاه و پیشتاز جامعه با تبلیغات حکومت از این زاویه بود، اما اعتراض روحانیون روی این موضوع متمرکز شده بود که چرا زنان دارای حق رأی شده‌اند.

 اشتباه سیاسی رژیم شاه در حمله به مدرسه فیضیه قم، به دافعه روشنفکران و دانشجویان نسبت به دستگاه حاکم افزود و در شرایطی که به دلیل فشارهای بین‌المللی و تضادهای داخلی حکومت، فضا کاملاً بسته نشده بود، مخالفت علنی آیت‌الله خمینی با شاه بر سر زبان‌ها افتاد.


نمی‌شود از موضع ارتجاعی با رژیم و اصلاحات شاه درافتاد

در زندان (منهای روحانیون و هواداران آنها) نظر جمع بر این بود که آیت‌الله خمینی و متحدین واقعی او مدافع مناسبات مادون سرمایه‌داری هستند و نمی‌شود از موضع ارتجاعی با رژیم و اصلاحات شاه درافتاد. حتی اگر شاه بیافتد حاصل کار، حاکمیت ملی و مردمی و در یک کلام آزادی نخواهد بود. (بگذریم که هیچکس به مخیّله‌اش هم نمی‌گنجید که رژیم شاه در کوتاه مدت سقوط می‌کند)

همه با آن بخش از اشارات آیت‌الله خمینی که کاپیتولاسیون و قرارداد کنسرسیوم نفت را افشا و محکوم می‌کرد، موافق بودند اما در زندان اعتقاد عمومی این بود که وی از موضع ارتجاعی با حکومت درافتاده‌است…

در مقابل این نقد، زندانیانی که هواداران آیه‌الله خمینی بودند این سخن وی را برجسته می‌کردند که به شاه و اطرافیانش گفته بود:

«علما با چه امر مترقیانه‌ای مخالفت کرده‌اند؟…ما می‌گوئیم زن‌ها را باسم آزادی و ترقی به فساد نکشید… کسانی که شما از آنها تقلید کورکورانه می‌کنید دارند به آسمان‌ها بالا می‌روند، شما به زن‌ها ور می‌روید.»

مریدان آیت‌الله عنوان می‌کردند که هدف روحانیت، ممانعت از اجرای سیاست دموکراسی کنترل شده کندی بود که در دیگر کشورهای وابسته در جهان سوم اجرا می‌شد.

واقعش اصل قیام مردم را هیچکس زیر سئوال نمی‌برُد. استبداد و وابستگی مورد تأئید کسی نبود بویژه که ساواک بعد از ۱۵ خرداد هم بگیر و ببند راه انداخت و نیروهای ملی و ترقیخواه دانشجوئی را که قبلا نرسیده بود به دام اندازد، بازداشت نمود.


شریعت شیخانه دست کمی از استبداد شاهانه نداشت

مجاهدین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ را گورستان رفرمیسم و نقطه عطفی در تاریخ ایران تحلیل کرده و می‌گفتند واقعه ۱۵ خرداد نشان داد که مخالفت قانونی با دیکتاتوری شاه، جواب ندارد.

رهبران جبهه ملی و نهضت آزادی، حنیف نژاد و یارانش، فداییان و امثال بیژن جزنی، پاک‌نژاد و کاخساز و دیگران همه سرکوب خونین مردم را محکوم کردند بدون اینکه دربست در دستگاه روحانیون بروند. حتی امثال مهندس بازرگان که دیکتاتوری را زیر سئوال بردند، به اصلاحات دهن‌کجی نکردند. هیچکس با تخریب پایه‌های مناسبات تولیدی ماقبل سرمایه‌داری مشکلی نداشت اما مسئله فقط این نبود.

در حزب توده نیز کسانی چون داود نوروزی سردبیر نشریه «سوگند» و «به‌سوی آینده» و… که پیشتر نقش مخرب روحانی‌نمایان انگلیسی را در دوران دولت دکتر مصدق افشا کرده بود ـ

او، و (و شاید ایرج اسکندری) جنبش ۱۵ خرداد ۴۲ را حرکتی واپسگرا و سنگ اندازی در راه مدرنیزه کردن جامعه ارزیابی نمودند.

البته مواضع حزب توده نسبت به رویدادها و تحولات سیاسی داخل کشور بازتابی از مواضع مسکو بود و مسکو مخالفان برنامه‌های شاه را تنها نیروهای واپسگرا می‌پنداشت.

برژنف دبیر‌کل حزب کمونیست اتحاد شوروی، چند ماه بعد از قیام ۱۵ خرداد با سفرش به تهران و خوش و بش با شاه عملاً به تظاهرکنندگان دهن کجی کرده بود.

اگرچه برای بررسی هر قضیه‌ای (از جمله قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲) نباید کمر آن را گرفت و باید کل روند حرکت را در نظر داشت، هر چند به قول هگل das wahre ist das ganze حقیقت تمامیت است و شناخت هر چیز باید شناخت یک تمامیت باشد اما…

اما بروز زودرس «جریان راست ارتجاعی» که به نام اسلام و انقلاب حاکم شد و حرث و نسل این میهن ستمدیده را بر باد داد و هزاران کشته و اسیر و مغموم و مأیوس و محزون بر جا گذاشت، نسبت به همه چیز از جمله ماهیت واقعه ۱۵ خرداد ایجاد تردید و تأمل کرده‌است. بویژه که سال ۴۲ مخالفت روحانیون با حق رأی زنان و مشارکت‌شان در انجمن‌های ایالتی و ولایتی، از موضع مترقی نبود و آن قیام بیشتر سلبی بود تا ایجابی. الیته این را ما حالا بیشتر می‌فهمیم.

در زندان شاه ما (همه ما از صغیر تا کبیر) مادون درک درست از این موضوع، و مقولاتی چون حقوق بشر، دموکراسی، آزادی و سکولاریسم بودیم.

وقتی عقاب جور بر همه جا بال گشود و پاک‌ترین جوانان ایران سر بر دار نهادند و پدران و مادران داغدار شدند. وقتی بهار به کوره غم رفت و فصل ابتذال رسید و غنچه لبخند بر لب‌ها پژمرد تازه فهمیدیم که شریعت شیخانه دست کمی از استبداد شاهانه نداشت. واقعیت دردناکی که در دهه پرابتلاء ۶۰ کشف حجاب کرد و با فتوای هولناک آیت‌الله خمینی در سال ۶۷ به کرسی نشست.


پانویس

بسم اللّه الرحمن الرحیم
قال اللّه تعالی: قُلْ اِنَّما اَعِظُکُم بِواحِدَهٍ أنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی
خدای تعالی در این کلام شریف، از سر منزل تاریک طبیعت تا منتهای سیر انسانیت را بیان کرده، و بهترین موعظه ‌هایی است که خدای عالم از میانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده. این کلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمن را به منزل خلّت رسانده و از جلوه های گوناگون عالم طبیعت رهانده.
خلیل آسا درِ علم الیقین زن
ندای “لااُحبّ الآفلین” زن
قیام للّه است که موسی کلیم را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صَعْق و صَحْو کشاند. قیام برای خداست که خاتم النبیین ـ صلی اللّه علیه و آله ـ را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بتها را از خانه خدا برانداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قابَ قوسیْن أوأدنی رساند.
خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران درآورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده. قیام برای نفس است که بیش از ده میلیون جمعیت شیعه را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمه مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بیسواد را بر یک گروه چندین میلیونی چیره می کند که حَرْث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای نفع شخصی است که الآن هم چند نفر کودک خیابانگرد را در تمام کشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حکومت داده. قیام برای نفس اماره است که مدارس علم و دانش را تسلیم مشتی کودک ساده کرده و مراکز علم قرآن را مرکز فحشا کرده. قیام برای خود است که موقوفات مدارس و محافل دینی را به رایگان تسلیم مشتی هرزه گرد بیشرف کرده و نَفَس از هیچ کس درنمی آید. قیام برای نفس است که چادر عفت را از سر زنهای عفیف مسلمان برداشت و الآن هم این امر خلاف دین و قانون در مملکت جاری است و کسی بر علیه آن سخنی نمی گوید. قیام برای نفعهای شخصی است که روزنامه ها که کالای پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشه ها را که از مغز خشک رضاخان بیشرف تراوش کرده، تعقیب می کنند و در میان توده پخش می کنند. قیام برای خود است که مجال به بعضی از این وکلای قاچاق داده که در پارلمان بر علیه دین و روحانیت هرچه می خواهد بگوید و کسی نفس نکشد.
هان ای روحانیین اسلامی! ای علمای ربانی! ای دانشمندان دیندار! ای گویندگان آیین دوست! ای دینداران خداخواه! ای خداخواهان حق پرست! ای حق پرستان شرافتمند! ای شرافتمندان وطنخواه! ای وطنخواهان با ناموس! موعظت خدای جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحی را که پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترک نفعهای شخصی کرده تا به همه سعادتهای دو جهان نایل شوید و با زندگانی شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید.
اِنّ للّه فی ایّام دهرکم نفحاتٌ ألا فتعرّضوا لها
امروز روزی است که نسیم روحانی الهی وزیدن گرفته و برای قیام اصلاحی بهترین روز است، اگر مجال را از دست بدهید و قیام برای خدا نکنید و مراسم دینی را عودت ندهید، فرداست که مشتی هرزه گرد شهوتران بر شما چیره شوند و تمام آیین و شرف شما را دستخوش اغراض باطله خود کنند. امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بی سروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب ـ روحی له الفداء ـ آنهمه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته؟ ای آقای محترم که این صفحات را جمع آوری نمودید و به نظر علمای بلاد و گویندگان رساندید! خوب است یک کتابی هم فراهم آورید که جمع تفرقه آنان را کند و همه آنان را در مقاصد اسلامی همراه کرده از همه امضا می گرفتید که اگر در یک گوشه مملکت به دین جسارتی می شد، همه یکدل و جهت از تمام کشور قیام می کردند. خوب است دینداری را دست کم از بهاییان یاد بگیرید که اگر یک نفر آنها در یک دیه زندگی کند، از مراکز حساس آنها با او رابطه دارند و اگر جزئی تعدی به او شود برای او قیام کنند. شماها که به حق مشروع خود قیام نکردید، خیره سران بی دین از جای برخاستند و در هر گوشه زمزمه بی دینی را آغاز کردند و به همین زودی بر شما تفرقه زده ها چنان چیره شوند که از زمان رضاخان روزگارتان سخت تر شود.
وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً اِلَی اللّه وَ رَسولِهِ ثُمَّ یُدرِکْهُ الْمَوتُ فَقَد وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللّه
۱۱ شهر جمادی الاولی ۱۳۶۳
سید روح اللّه خمینی

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

پانزده − هفت =