خاطرات خانه زندگان (قسمت ۵۰)؛ “روح یک ملت ماشین نیست که با هندل و پیستون حرکت کند”

خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.

در خاطرات خانه زندگان، شخصیت‌ها، موقعیت‌ها، رفتارها و حادثه‌ها، سرگذشته‌ها و تجربه‌ها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.

«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت:


در قسمت‌های پیش با اشاره به مباحثی که زندانیان سیاسی رژیم شاه در زندان تحت تاثیر آن بودند به موضوعات زیر پرداختم:

– واقعه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲

– دیدگاه‌های موافق و مخالف آیت‌الله خمینی در زندان شاه،

– طیب حاج رضایی (بعنوان یک نماد) که ساواک می‌کوشید جا بیاندازد آبشخور اعتراض مردم به حکومت او و امثال او بودند،

– کاپیتولاسیون (قضاوت سپاری) و،

– روابط سیاسی بین ایران و آمریکا از آغاز شکل‌گیری تا پیش از انقلاب

در ادامه این مباحث به کنوانسیون وین می‌رسیم.

The Vienna Convention on Diplomatic Relations (قرارداد وین درباره روابط سیاسی) که از قضا آیت‌الله خمینی در سخنرانی معروف ۴ آبان سال ۱۳۴۳ روی آن تکیه نمود بدون اینکه معلوم باشد پیمان وین دقیقاً چی هست و چی نیست.


آیت‌الله خمینی سه مرتبه به پیمان وین اشاره نمود

یادآوری کنم که پیمان وین Treaty of Vienna به چندین و چند واقعه تاریخی اشاره دارد که همه در وین اتریش بر سر آن تصمیم گیری و تعیین تکلیف شده‌است، از جمله آنچه بعد از شکست ناپلئون روی آن توافق شد تا مسائل ناشی از جنگهای انقلاب فرانسه و…حل و فصل شود (۱۸ نوامبر ۱۸۱۴ تا ۸ ژوئن ۱۸۱۵)

منظور از پیمان وین در این بحث، کنوانسیون وین (قرارداد وین درباره روابط سیاسی) است که ۲۹ فروردین ۱۳۴۰ خورشیدی به امضای بسیاری از کشورها از جمله ایران رسیده‌است.

آیت‌الله خمینی در سخنرانی معروف ۴ آبان سال ۱۳۴۳ سه مرتبه به پیمان وین اشاره نمود و معترضانه فریاد زد: «قانونی در مجلس بردند.. و ما را ملحق کردند به پیمان وین» سپس موضوع کاپیتولاسیون را پیش کشید.

با سخنان آیت‌الله خمینی عموم مردم (حتی دانشجویان) که محتوای پیمان وین و بندهای آن‌را بدرستی نمی‌شناختند به خیابانها ریختند و بگیر و ببند راه افتاد.

ادامه متن بعد از ویدئو:

.


پیمان وین چه مسئله‌ای را حل می‌کرد؟

کشورها از دیر باز قائل به نظامات خاصی در مورد نمایندگان سیاسی بوده‌اند و یک قرارداد بین‌المللی درباره روابط و مصونیت‌های نمایندگان سیاسی در بهبود مناسبات دوستانه بین کشورها ضروری به نظر می‌رسید. بخصوص که ‌اساس حکومت و اصول اجتماعی هر کشوری ویژگی‌های خاص خودش را دارد.

پیمان وین هم که ۲۹ فروردین ۱۳۴۰ در شهر وین (پایتخت کشور اطریش) به امضای بسیاری از کشورها از جمله «احمد متین دفتری» (اعتضاد لشکر) نماینده مختار دولت شاهنشاهی ایران رسید، برای سفیران و ماموران کنسولی در کشورهای خارجی مصونیت‌هایی را قائل می‌شد و بر همین اساس شکل گرفت.

پیمان وین درواقع برای روشن ساختن وضع خدمت ماموران دولتی در کشورهای دیگر تنظیم شده‌ بود و امتیازاتی هم که هر دولت به موجب آن به ماموران فرستاده شده از سوی سایر کشورها می‌داد، متقابل بود. یعنی همان مزایا را درست در مورد ماموران فرستاده شده خود از سایر کشورها دریافت می‌داشت.

برای مثال، اگر مستشاران نظامی آمریکا مصونیت‌ها و معافیت‌های کارمندان اداری و فنی را داشتند، در همان زمان حتی یکنفر ماشین نویس که از سوی دولت شاهنشاهی در سفارت ایران در واشنگتن کار می‌کرده است نیز، خود بخود جزو «کارمندان اداری و فنی» شمرده می‌شده در برابر، از همان مصونیت‌ها و معافیت‌ها برخوردار بوده است و هریک از این دو نفر یعنی (مستشار نظامی آمریکا در ایران و ماشین نویس ایرانی در سفارت ایران در آمریکا) در صورت انجام دادن جنایتی در کشور محل ماموریت‌شان در همان کشور می‌توانسته‌اند آنها را بازداشت و محاکمه و کیفر بدهند.

حالا اینکه در این «ترازو»، یکی از کفه‌ها سنگینی می‌کند، مسئله دیگری است…


ایران پیمان وین را به رسمیت شناخته‌است

مادامی که روابط بین‌الملل، سفارتخانه‌ها، فرستادگان ویژه و سازمان ملل متحد و دولت‌ها وجود دارند، قرارداد (پیمان) وین درباره روابط سیاسی همچنان در ایران و در تمام جهان معتبر است و کارمندان آنان زیر پوشش این قانون انجام وظیفه خواهند کرد.

برای مثال هم اکنون دولت حاکم بر ایران در بیش از ۸۰ کشور دارای سفارتخانه است و هزاران نفر ایرانی به عنوان دیپلمات و مامور سیاسی (با گذرنامه سیاسی) و یا به عنوان کارمند اداری و فنی (با گذرنامه خدمت) در سایر کشورها کار می‌کنند و از مصونیت‌ها و مزایای مندرج در پیمان وین استفاده می‌نمایند و در برابر، به همان تعداد سفارتخانه از کشورهای بیگانه در تهران وجود دارد و هزاران نفر خارجی با استفاده از همان مزایا و مصونیت‌ها سرگرم خدمت می‌باشند.

مزایا و مصونیت‌های داده شده به دیپلمات‌ها و ماموران سیاسی جمهوری اسلامی در دیگر کشورها، آن کشورها را بصورت مستعمره ایران درنیآورده‌است.

به عبارت دیگر، مزایا و مصونیت‌های داده شده به «کارمندان اداری و فنی» که از مصونیت تعقیب جزایی و مصونیت دعاوی مدنی و اداری برخوردار می‌شدند، لزوماً قبول بندگی و ذلت و مصداق کاپیتولاسیون نیست.

پیمان وین را بسیاری از کشورها از جمله ایران به رسمیت شناخته و امری پذیرفته شده بود و هست، از همین رو بعد از انقلاب که در تهران سفارت آمریکا اشغال و کارمندان سفارت گروگان گرفته شدند، صحبت از این شد که با گروگانگیری، پیمان وین زیر پا گزارده شده‌است و دیوان بین المللی لاهه اعلام نمود:

ایران می‌باید بر اساس کنوانسیون وین رفتار کند.

International Court of Justice Reports 1980 , p. 30


مستشاران نظامی و نامه سفیر آمریکا به دکتر علی امینی

قرارداد (پیمان) وین مشتمل بر ۵۳ ماده و دو پروتکل بود و به موارد بسیاری اشاره داشت، یعنی (بر خلاف تصور آیت‌الله خمینی) در مصونیت‌ها و مزایای مربوط به کاپیتولاسیون به مستشاران نظامی آمریکا در ایران خلاصه نمی‌شد. پیمان وین برای سفیران و ماموران کنسولی (کارمندان اداری و فنی) در کشورهای خارجی مصونیت‌هایی را تعریف می‌کرد و شامل شهروندان عادی مقیم کشور خارجی از جمله مستشاران آمریکایی که در استخدام دولت ایران (و نه در استخدام سفارت آمریکا در ایران)، بودند نمی‌شد.

از همین رو در دوره نخست وزیری دکتر علی امینیدر تاریخ ۲۸ اسفند ماه ۱۳۴۰ سفیر آمریکا در تهران ضمن نامه‌ای به وزارت خارجه ایران نوشت:

«شرایط موجود، وضعیت کارمندان مستشاری آمریکا را روشن نمی‌کند. برای حل این مسئله، پیشنهاد می‌شود که این کارمندان هم از مزایا و مصونیت‌های کارمندان اداری و فنی امضا شده در پیمان وین بهره مند شوند…»

یعنی مثل آنها از مصونیت تعقیب جزایی برخوردار شوند و از مصونیت دعاوی مدنی و اداری نیز بهره‌مند‌ گردند…

چه بسا هدف از پیشنهاد این مسئله جلوگیری از حمله و آسیب از جانب مخالفین رابطه ایران و ایالات متحده، به نظامیان آمریکایی‌ شاغل در ایران بود.

برای توجیه و توضیح این خواسته، حتی به وقایع قرن پیش هم استناد می‌شد که مثلاٍ در ۲۳ مارس ۱۸۹۰ همسر یکی از مسیونرهای آمریکایی در ایران به نام J. N. Wright به طرز فجیعی قتل رسیده و گرچه ظاهراً مجرم محکوم به حبس ابد شد، اما یکسال بعد فرار کرد و هرگز دیگر مورد پیگرد قانونی قرار نگرفت…

سال ۱۸۹۴ اموال یک مسیونر آمریکایی در ایران غارت شد و جان نماینده آمریکا در بوشهر «تایگرن ج. مالکوم» Tigranes J. Malcolm به خطر افتاد.

در ۸ مارس ۱۹۰۴ «بنجامین لاباری» B.W. Labaree، در حوالی سلماس به طرز فجیعی با ۱۳ ضربه چاقو به قتل رسید و جسدش چندین کیلومتر توسط قاتلین بر زمین کشیده شد…

سال ۱۹۲۴ «رابرت ایمبری» Robert Whitney Imbrie کنسول‌یار سفارت آمریکا در تهران، در جریانی که به واقعه سقاخانه مشهور شد در خیابان شیخ هادی به قتل رسید…

در یک کلام هدف از این صغری کبری‌ های مربوط و نامربوط این بود که کارمندان مستشاری آمریکا هم از مزایا و مصونیت‌های کارمندان اداری و فنی (که در پیمان وین روی آن توافق شده بود) بهره مند شوند.

دکتر علی امینی به نامه سفیر آمریکا در تهران پاسخ نداد تا امیراسدالله علم نخست وزیر شد. در دوره علم در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۴۱ وزارت خارجه به سفارت آمریکا پاسخ داد که به این امر رسیدگی خواهد شد. (که کارمندان مستشاری آمریکا هم از مزایا و مصونیت‌های کارمندان اداری و فنی امضا شده در پیمان وین از مصونیت تعقیب جزایی برخوردار شوند)


سخنان احمد میرفندرسکی در مجلس شورای ملی

۲۵ دی ۱۳۴۲ دولت عَلم قانون اجازه استفاده مستشاران آمریکایی در ایران را از مصونیت‌ها و معافیت‌های پیمان وین که برای کارمندان اداری و فنی نوشته شده بود به مجلس سنا برد.

مجلس سنا آن را تصویب کرد و به مجلس شورای ملی فرستاد. در مجلس شورا درباره آن بحث‌های زیادی در گرفت. احمد میرفندرسکی که سمت معاونت سیاسی وزارت خارجه در سنا و مجلس شورای ملی را بر عهده داشت اعلام کرد که مستشاران نظامی آمریکا در ۳۸ کشور خدمت می‌کنند کشورهایی مانند یونان و کشورهای عضو پیمان ناتو و در همه این کشورها پیمان وین شامل آنها می‌شود و ایران استثناء نیست. موضوع را پیچیده نکنید.

امیر عباس هویدا در این باره گفته بود: «بنده معتقد بودم اگر می‌خواستند مستشار آمریکایی ییاورند، عوض این که مصونیت بخصوص به او بدهند، مستشار آمریکایی را عضو سفارت آمریکا بکنند که می‌توانست بطور دیپلماتیک مصونیت داشته باشد و مسئله‌ای مطرح نشود.»

(روزنامه اطلاعات شماره ۱۵۸۲۵)

القصه، مجلس قانون مورد بحث را بالاخره در تاریخ ۲۱ مهرماه ۱۳۴۳ (در دوره نخست وزیری حسنعلی منصور) تصویب کرد.


عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند

اخبار و مباحث مجلس از طریق دکتر مظفر بقایی و امثال وی که تعبیر و تفسیر خاص خودشان را داشتند، به آیت‌الله خمینی رسید.

سه روز بعد آیت‌الله خمینی در سخنرانی خودش از احیای کاپیتولاسیون و پیمان وین صحبت نمود و از جمله گفت:

«عزت ما پایکوب شد، عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. قانونی در مجلس بردند، در آن قانون اولاً ما را ملحق کردند به پیمان وین و ثانیاً الحاق کردند به پیمان وین که تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانواده‌هایشان، با کارمندهای فنی‌شان با کارمندان اداری‌شان، با خدمه‌شان‌… از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند…

از پیمان وین یک ماده را اصلا ذکر نکرده‌اند، ماده ۳۲ ذکر نشده است، من نمی‌دانم آن ماده چه است، من که نمی‌دانم رئیس مجلس هم نمی‌داند، وکلا هم نمی‌دانند…

آقا من اعلام خطر می‌کنم، ای ارتش ایران من اعلام خطر می‌کنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر می‌کنم‌… والله گناهکار است کسی که فریاد نکند. ای سران اسلام به داد اسلام برسید. ای علمای نجف به داد اسلام برسید. ای علمای قم به داد اسلام برسید…»


آیت‌الله خمینی ۴۲ مرتبه نام ایران را برد

با سخنان آیت‌الله خمینی و امثال حجت‌الاسلام فلسفی عموم مردم (حتی دانشجویان) که محتوای پیمان وین و بندهای آن‌را بدرستی نمی‌شناختند به شورش کشیده شدند و درست یا غلط گمان کردند که پیمان وین صرفاً در بند دو ماده سی و هفتم یعنی در اعطای مزایا و مصونیت‌های پیشنهادی کارمندان اداری و فنی خلاصه می‌شود و آن‌هم لزوماً مترادف با کاپیتولاسیون است!

در حالیکه بنا بر بند یک ماده سی و دو پیمان وین انصراف از مصونیت قضایی پیش بینی شده بود.

ماده سی و دوم همان بود که آیت‌الله خمینی در سخنرانی مربوط به کاپیتولاسیون در باره‌اش (به اشتباه) گفت:

«از پیمان وین یک ماده را اصلا ذکر نکرده‌اند…»

[کل پیمان وین، ۵۳ ماده و دو پروتکل آن منتشر شده بود.]

حالا ماده ۳۲ چی بود که به تصور ایشان می‌بایست پنهان بماند! راز سر به مُری بود؟ نه.

جوهر و مضمون ماده ۳۲ این بود که «دولت فرستنده می‌تواند انصراف خود را از مصونیت قضایی نمایندگان سیاسی و اشخاصی که از مصونیت‌برخوردار می‌شوند اعلام نماید…»

همین طور هم شد.

۱۸ آذر ماه ۱۳۴۸ سفارت آمریکا طی نامه زیر به دولت ایران صریحاً و رسماً انصراف سفارت آمریکا از مصونیت سیاسی را اعلام داشت.

«(…) در خصوص تبادل یادداشت‌ها (…) مقامات دولت آمریکا از هر نوع درخواست مقامات دولت ایران برای چشم پوشی و صرف نظر از مصونیت سیاسی در موارد داری اهمیت ویژه از نظر مقامات دولت پادشاهی ایران، با علاقمندی کامل استقبال خواهد نمود…»

اجرای قانون استفاده مستشاران نظامی ایالات متحده از مزایا و مصونیت‌ها… و حمایت از جان مستشاران نظامی آمریکا از جانب دولت ایران، پیش از انقلاب شکست خورده بود. چرا؟

چون ۱۲ خرداد ۱۳۵۲ با ترور سرهنگ لوئیس هاوکینز، معاون اداره مستشاری ارتش آمریکا در خیابان‌های تهران و سرودهایی چون «سر کوچه کمینه… آمریکایی بیرون شو، خونت روی زمینه» عملاً مصونیتی باقی نمانده بود.

چند سال بعد هم که انقلاب شد و کاسه کوزه‌ها بهم ریخت و دست آخر برپایه‌ی مصوبه‌ی شورای انقلاب در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۵۸ اجازه‌ی استفاده‌ی مستشاران نظامی آمریکا در ایران از مصونیت‌ها و معافیت‌های مندرج در بند ۲ ماده سی و هفتم پیمان وین که جلو تر عملاً تق و لق شده بود، روی کاغذ هم از اعتبار افتاد.

آیت‌الله خمینی در سخنرانی‌ خودش در مورد کاپیتولاسیون ۲۶ بار نام اسلام ولی ۴۲ مرتبه نام ایران را برد. گویی یک رجل سیاسی است که شور میهنی دارد.

«عظمت ایران از بین رفت، عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند…» و الی آخر

بیهوده نبود که نوار سخنرانی‌اش (در مورد کاپیتولاسیون) نه فقط در قم و حوزه علمیه، بلکه در دانشگاه‌ها و محافل روشنفکری هم دست به دست ‌گشت و بعداً کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در کنگره سوم که از تاریخ ۱۰ تا ۱٣ دی ۱٣۴۲ (٣۱ دسامبر ۱۹۶٣ تا ٣ ژانویه ۱۹۶۴) در لندن برگزارشد وی را به عرش اعلا برد.


مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل نمی‌شود

زندانیان سیاسی دوران شاه (منهای مقلدین آیت‌الله خمینی و کسانی‌که وی به لحاظ عاطفی مرادشان بود) بدرستی رویکرد روحانیون و بویژه آیت‌الله خمینی را در مقابل اصلاحات ارضی و مسئله زنان ارتجاعی ارزیابی می‌کردند، اما (و چه امای بزرگی)، همه ما بی آنکه با مضمون و جوهر نظرات ایشان که در کتبی چون «حکومت اسلامی، «کشف اسرار» و  بویژه اعلامیه «بخوانید و بکار بندید» که در آن به حذف احمد کسروی میدان داد، آشنا باشیم و بفهمیم آب به جو می‌رود یا به گندم، خیال می‌کردیم ضدیت با حکومت و مبارزه علیه آن کافی‌ست و مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل خواهد شد. چه خیال عبثی ! مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی همین الآن هم حل نخواهد شد.

به قول هگل در کتاب عقل در تاریخ «هیچ کار بزرگی در جهان بی شور و شیفتگی به انجام نمی‌رسد»

مبارزه با استبداد کار بزرگی بود و ما هم شیفته و شوریده بودیم اما توجه نداشتیم که یکی از اساسی‌ترین ریشه‌های فکری و فرهنگی استبداد در ایران این است که در جامعه ماهیت و چیستی فرد به عنوان یک فرد، آنگونه که هست مورد توجه قرار نمی‌گیرد و به رسمیت شناخته نمی‌شود.

به فقر فرهنگی، فقر عنصر ذهنی و پیچیدگی‌های جامعه‌ مذهبی و هزارتوی ایران بی توجه بودیم. جامعه خودمان را بدرستی نمی‌شناختیم و نسخه‌های عجیب و غریب می‌پیچیدیم.

دوستی داشتم به نام مازیار. آدم باصفایی بود اهل شمال. می‌گفت هرچه می‌کشیم از خرده بورژوازی است و پوسته و رویه آن دین و مذهب است. باید با تمام قوا این پوسته را از هم درید. بعد از سقوط شاه نظمی جدید باید حاکم شود. باید جلوی هرگونه مظاهر مذهبی را گرفت. اسامی مذهبی مثل محمد و علی و حسین و فاطمه و لیلا و مریم و مشابه آن ممنوع. حتی نباید اجازه داد هیئت‌های عزاداری راه بیافتد.

تصور می‌کرد «روح یک ملت ماشین است و با هندل و پیستون حرکت می‌کند.»

او و دوستانش معتقد بودند هر اندیشه‌ای که در متن فرهنگ ایران بعد از اسلام ایجاد شده، فاقد ارزش است، چون بینش استدلالی و اساس آن (سئوال و بحث) فقط و فقط در اروپای تحت تاثیر فرهنگ یونانی ایجاد شده‌است. شرق و بویژه ایران بعد از اسلام با استدلال که متکی بر سئوال است بیگانه بود و اصلاً آنرا نمی‌شناخت.

این تصور البته اشتباه بود. علم جبر که وسیله خوارزمی، روش تجربی علوم که وسیله ابن سینا و علم مثلثات که توسط خواجه نصیر طوسی در متن فرهنگ اسلامی ایران ایجاد شده اند، اساس علوم و صنعت جدید را تشکیل می‌دهند.


کرکره بن صرصره بن غرغره

مازیار گاه و بیگاه سخنان صادق هدایت را در کتاب «توپ مرواری» تکرار می‌کرد که «تمام فلسفه‌ی اسلام روی نجاسات بنا شده‌است…»

روزی یک حدیث جعلی را که میرزا آقاخان کرمانی در کتاب «ای جلال‌الدوله» به غلط نوشته در بحارالانوار مجلسی است نشان داد و ‌به شوخی و جدی گفت اسلام یعنی «کرکره بن صرصره بن غرغره»

گفتم منظورت چیست.

داستان علی بن ابیطالب در جنگ صفین را با آب و تاب شرح ‌داد که قصد عبور از نهر فرات را داشت ولی معبرش معلوم نبود. فردی بنام «نصیر بن هلال» را ‌فرستاد تا از یک ماهی‌ به نام کرکره محل عبور را بپرسد!

(انگار خود علی و یارانش با فرات و راه عبور از آن بیگانه بودند و باید از ماهی ها بپرسند!)

آن شخص سراغ ماهی کرکره را گرفت که ناگهان ۷۰ هزار ماهی لبیک‌کنان سر برمی‌آورند که ما همه کرکره‌ایم…

از علی چاره جویی می‌کند و می‌فهمد باید کرکره بن صرصره را صدا می‌زد.

«کرکره بن صرصره» را صدا می‌زند شصت هزار ماهی سرک می‌کشند که ما کرکره بن صرصره هستیم.

گیچ می‌شود و با راهنمایی علی به «کرکره بن صرصره بن غرغره بن دردره… بن فرفره» می‌رسد و آن ماهی راه را نشان می‌دهد.

آن دوست باقی این قصه ساختگی و جعلی را تکرار می‌کرد و غش غش می‌خندید. که ببین این حدیثی است در بحارالانوار علامه مجلسی.

به او گفتم میرزا آقا خان کرمانی انسان والایی است و «سه مکتوب» او سرشار از اندیشه‌های ناب میهنی. مرگ با عزتش توسط عوامل استبداد نیز گویای شخصیت ارجمند اوست، اما داستان ماهی‌ها که گفتی واقعی نیست.

وقتی گفتم این داستان واقعی نیست بُراق شد چرا واقعی نیست؟ گفتم ماهی در زبان عربی مونث مجازی است یعنی تای تانیث می‌گیرد. استفاده از «ابن» (به معنی پسر) برای ماهی که مونث مجازی محسوب می‌شود، جعلی بودن حدیث فوق را نشان می‌دهد. هر کس با زبان عربی اندک آشنایی داشته باشد می‌داند که کرکره بن صرصره چقدر بی معناست…

بعلاوه چنین حدیثی اصلاً  وجود ندارد و معلوم نیست چه کسی آنرا ساخته و پرداخته است. در بحارالانوار و هیچ منبع روایی دیگر نیست…

دوست خوب من مازیار در بگیر و ببندهای سال ۶۰ به کمک سفیر لهستان به آن کشور رفت. آدم باصفایی بود….

زیر سئوال بردن اعتقادات خرافی و تمسخر آن بسیار نیکوست اما برای این کار نباید به هر وسیله‌ای توسل جست. با تاریکی نمی‌توان سراغ تاریکی رفت. واقعش درصد بسیار بالایی از احادیثی که در جوامع روایی نظیر بحار الانوار جمع شده اعتبار ندارند. بحارالانوار که جای خود دارد، در «اصول کافی» و در دیگر کتب اربعه و حتی در صحاح سته (کتب شش گانه اهل سنت) هم خرافات و جعلیات بسیار است،

بحارالانوار مفصل‌ترین کتاب حدیثی هست اما معتبرترین آن نیست.

انگیزه محمد باقر مجلسی هم از نگارش آن جمع آوری و حفظ متون بود که گم و گور نشود. بهمراه شاگردانش همه احادیث را بدون آنکه غربال کند، فقط ثبت کرد. ادعا نداشت که آنچه را جمع آوری نموده، همه معتبر است. گاه در ذیل بعضی از احادیث صریحاً نوشته مضمون آن با قواعد و معارف ما ناسازگار است.

بگذریم که اصلاً چنین حدیثی وجود ندارد و شخصی با نام نصیر بن هلال و یا عنوانی مشابه آن، نه در بحارالانوار و نه در هیچ یک از منابع روایی و تاریخی شیعه پیدا نمی‌شود. در دسته بندی حدیث‌ها هم چنین عنوانی وجود ندارد و چنانچه با علم رجال و دسته بندی‌ها که به صورت حسن، صحیح و… با ذکر سلسله راویان، که صحت یا جعلی بودن یک حدیث را نشان می‌دهد، آشنا باشیم، به ساختگی بودن آن پی می‌بریم بویژه که در متن آن اضطراب و غلو به چشم می‌خورد.

(البته احادیث خرافه‌آلود و غیرقابل دقاعی از این دست، در منابع حدیثی (از مناقب شهر آشوب و مناهج الیقین علامه حلی گرفته تا مدینه المعاجز سید هاشم بحرانی و بحارالانوار مجلسی) یافت می‌شود. مثل سخن گفتن علی بن ابیطالب با جمجمه «جلندی بن کرکر»، یا سخن گفتن با یک ماهی به نام «میمونه» که همه باید زیر تیغ نقد قرار گیرند)

حالا از کرکره بن صرصره بگذریم…

مشغولیت ذهنی ما در زندان نه اینگونه مقولات، بلکه موضوعات دیگری بود، هرچند آنها را هم به درستی نمی‌شناختیم.

استبداد شرقی، دیالکتیک تاریخ، تکامل انسان، سیستم علائم ثانویه و ارتباط آن با قشر بالایی مغز، تکامل اجتماعی، وجه تولید آسیایی، راست روی، چپ روی، خرده بورژوازی، امپریالیسم، قضیه فلسطین، دگماتیسم، اپورتونیسم…

مقولاتی که امثال من نمی‌دانستیم اصلاً خوردنی است یا پوشیدنی…

کاپتیولاسیون و کنوانسیون وین هم اینگونه بود.


انسان بدون آرمان به روزمرّگی می‌افتد

زندانیان سیاسی زمان شاه می‌کوشیدند در جریان روزمرگی حل نشوند و روی مواضع خودشان بایستند. آنان عموماً آرمان گرا بودند و اعتقادشان این بود که انسان بدون آرمان از دست می‌رود.

اگر هم برخی از زندانیان سیاسی دوران شاه با دوران مدرن، با ارزش‌‌ها و جهان‌‌بینی عصر روشنگری آشنایی کافی نداشتند اما بیشترشان با سنت گرایی هم میانه هم نداشته و نقاد سنت بودند. نسبت به سرنوشت جامعه خویش احساس تعهد می‌کردند.

البته زمانه آنان (پیش از انقلاب) ویژه بود. آنزمان با اینزمان اصلاً قابل مقایسه نیست. در آن دوران ارزش های روشنگرانه جریان روشنفکری شور و شیفتگی بهمراه داشت و برخلاف شرایط کنونی شاهد مرگ جریان روشنفکری نبودیم. هنوز دوران بردگی مدرن فرا نرسیده بود و فرهنگ و اخلاق بردگی در سراسر جهان سیطره نداشت.

خردگریزی، بی‌‌مأوا شدن آدمی، بی‌‌معنایی و فاقد چرایی بودن زندگی و دهن کجی به گذشته و میراث تاریخی دافعه داشت. شاهد پوچ انگاشتن همه چیز و مرگ معنا نبودیم، هنوز به قول نیچه خدا نمرده بود و ارزش‌ها ارج و قرب داشت.

آنزمان دوستی‌ها هم معنا داشت چرا؟ چون جامعه و ارزش‌ها پا در هوا نبود.

افلاطون در رساله‌ی لوسیس می‌گوید: «دوستی جز در میان انسان‌های نیک نتواند بود» آری، چنین است. دوستی واقعی  جز در میان انسان‌های نیک نتواند بود. اما وقتی همه چیز رنگ ابتذال می‌گیرد، دوستی نیکان نیز رنگ می‌بازد. اینک دوستی‌ها هم اساساً مبتنی بر منفعت و نه فضیلت است.

زندانیان سیاسی زمان شاه در آن دوران تلاش می‌کردند از زندان مسائل روزمره و گذرا هم رهایی یابند. از همین رو با عافیت‌‌طلبی و با فرهنگ مبتذل بورژوایی میانه نداشته و خواهان ایجاد نوعی خودآگاهی در جامعه بودند. جامعه بدون خودآگاهی و بدون کسانی که پیام‌‌آور خودآگاهی باشند می‌پژمرد. می‌پژمرد و غنچه لبخند بر لبانش می‌شکند.


نا تمام…

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

14 + 11 =