دکلمه و شعر “چهل ساله …”

یکی از مخاطبین، شعری را با عنوان “چهل ساله” ارسال کرده اند که در بخش مطالب دریافتی منتشر شد. این دکلمه سروده خودشان است.

چهل ساله، که مشت شان هوا شد
نه از خلق عاقبت دردی دوا شد!

چهل ساله، که ما بیمار گشتیم
حضور اهل عالم خوار گشتیم

چهل ساله، بدهکاریم به عالم!
بریده عالم از ما، ما ز عالم

چهل ساله، که در دنیا غریبیم
ز تحریم جهان بس پر نصیبیم

چهل ساله، که ایمان رفته برباد
بنام دین، دیانت رفته برباد

چهل ساله، عدالت رفته برباد
در این کشور، خیانت کرده بیداد

چهل ساله، که جغدی شوم و بدنام
که جمهوری اسلامی شدش نام

به ایران آمد از لبنان و از شام
سیه کرده به ملت روز چون شام

چهل ساله، که روباهان امیرند
به مکر و حیله نان از ما بگیرند

چهل ساله، مداوم در دروغند
بگوش اهل عالم همچو بوقند

چهل ساله، به رانت و اختلاسند
از انسانیت این دزدان، خلاصند

چهل ساله، گروهی دزد و بدنام
ربوده از من و تو نان، به هر شام

چهل ساله، تبر در دست نااهل
زند بر ریشه اندیشه با جهل

چهل ساله، که مردم خسته هستند
به زنجیر اسارت بسته هستند

چهل ساله، که آزادی نداریم
مداوم در غم و شادی نداریم

چهل ساله، که عمرانی ندیدیم
بجز تخریب و ویرانی ندیدیم

چهل ساله، که دائم در فشاریم
شب و روز از دو دیده، خون بباریم

چهل ساله، که در صف مانده ایم ما
همه عاصی شده، درمانده ایم ما

چهل ساله، گرانی دیده ایم ما
فقط، نامهربانی دیده ایم ما

چهل ساله، به زندان میرویم ما
به زیر تیغ رندان میرویم ما

چهل ساله، که مردم بیقرارند
از این کشور، مداوم در فرارند

چهل ساله، صبوری پیشه کردیم
و گرگان را درون بیشه کردیم!

چهل ساله، که نفرین میکنیم ما
فقط دل را پر از کین میکنیم ما

چهل ساله، ستمکش بی صداییم
فقط شاکی به درگاه خداییم!

چهل ساله، که زیر ظلم و بیداد
خموشیم و نیاید بانگ فریاد

شه آزادگان آموخت اقوام بشر را
خموشی نیست جایز ظلم و شر را

امیر مقتدر در حفظ عزت جان فدا کرد
سرش بر نیزه خندید و ستمگر را فنا کرد

خلایق خسته از بیداد هستند
به خلقت فطرتاً آزاد هستند

جوانان؟، عمر ما پیران فنا شد
به مسجد دستهامان بر خدا شد

همه عمر گران دنبال ناجی
به پای منبر هر شیخ و حاجی

ندا آمد شبی از جانب رب
نیاید نوشدارو بهر این تب

کلید این در و این قفل بسته
درون همت ملت نشسته

اگر خاری نشسته پشت تان را
شما را داده ام انگشت تان را

عزیزان، همتی باید برآورد
دمار از ظالمان باید درآورد

اگر گرگان از این گله نرانیم
من و تو هم در این گله نمانیم

بر احوال سیه یک چاره باید
و زنجیر اسارت پاره باید

بر این درد گران، اندیشه باید
ستمگر را، هلاک از ریشه باید

وگرنه، تا ابد ما بسته مانیم
در این بند اسارت، خسته مانیم

شاعر به دلایلی امکان انتشار نام خود را ندارد.

اشاره: مسوولیت محتوای نوشتارها و مقاله‌های ارسالی، بر عهده نویسنده است و گذار (سامانه دموکراسی و داد)، دیدگاه‌ها و آرای مطرح شده در محتوای مطالب را ارزش‌گذاری نمی‌کند. هدف این سامانه مهیا کردن تریبونی آزاد برای بیان آرا و دیدگاه‌های مختلف در راستای گذار از حاکمیت اسلامی‌به دموکراسی است.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

4 × 2 =