سرگرد محمود سخایی آن «پرستو» که دشنه آجین شد

سرگرد محمود سخایی نویسنده کتاب «مصدق و رستاخیز ملت»، دوست خسرو روزبه، نفر اول مسابقات تیراندازی در کل کشور، رئیس شهربانی کرمان، محافظ دکتر مصدق و فرمانده گارد محافظین مجلس شورای ملی بود. [۱]

بعد از ظهر چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که فریادهای «زنده باد مصدّق، مرگ بر شاه» صبح، با برگشتن ورق، تبدیل به: «جاوید شاه، مرگ بر مصدّق» شده بود، گروهی چاقوکش و قداره بند که گفته می‌شود نوچه‌های مظفر بقائی بودند، به طرف شهربانی کرمان راه می‌افتند تا به حساب سرگرد سخایی برسند.[۲]

راننده سرگرد سخایی به وی جریان توطئه را اطلاع داده و التماس می‌کند با جیپ پر از بنزین فرار کند اما برای آن مرد دلیر، فرار به معنی پرواز نبود و او نمی‌توانست آنرا توجیه کند. اگرچه به کانون خظر گام می‌گذاشت اما به عقیده و آرمانش وفا کرد و آگاهانه به سوی شهربانی رفت و برای گروهی که در آنجا جمع بودند از آزادگی و مبارزه با بیداد سخن گفت، اما مرتجعین امان نداده و بر سر و رویش ریختند.

در این هنگام رئیس دژبانی که بعدآً به درجه سرلشکری رسید، او را به دفتر ستاد لشکر برد. تیمسار فضل‌الله امانپور (عموی خانم کریستین امانپور) به سرگرد سخایی گفت: اگر می‌خواهی از دست این مردم راحت شوی، کاری ندارد برو روی بالکن و علیه دکتر مصدق افشاگری کن و وفاداری خود را به شاه به اطلاع همه برسان. همه چیز ختم به خیر شده و قال قضیه کنده می‌شود…

سرگرد سخایی پاسخ داد: من زندانی شما هستم و حرف‌های خود را در دادگاه خواهم زد. امانپور از اتاقش بیرون رفت و در جایی که سعی داشت صدایش به گوش سخایی برسد رو به چماقداران کرد و گفت: سرگرد سخایی اینجا نیست. نیست… و در همان حال با اشاره سر، به آنان محل او را نشان داد.

رجاله‌های بی‌فرهنگ وارد اتاق شدند و به آن افسر شجاع ناجوانمردانه حمله نمودند. سپس پیکر نیمه جانش را از اتاق فرمانده لشگر به پایین انداختند و با چوب و چماق نیمه جانش کردند. گفته می‌شود بعد ا از این واقعه هولناک، جیپ نظامی جناب تیمسار امانپور فرمانده لشکر نظامی کرمان، یک یا چند نوبت از روی آن جسد پاک عبور کرد… [۳]

سپس عمله استبداد پای سرگرد سخایی را، با طنابی به ته خودروی جیپ نظامی بستند و پیکر وی را تا میدان شهر کرمان (مشتاقیه فعلی) بر زمین کشیدند و بر تیری چوبی آویختند و «جاوید شاه و مرگ بر مصدق»گویان، و در حالیکه چوب و چماق‌هایشان را در هوا می‌چرخاندند، بدنبال جیپ و یلیس نظامی راه افتادند…

محشر کبرا بود. آنجا جسد را کاملاً برهنه کردند، چوبی به ماتحت آن فرو نمودند و در میدان مشتاق که یکصد سال پیش، «مشتاقعلیشاه اصفهانی» سنگسار شده بود… به دار آویختند. [۴]

گفته شده در همان روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پسر مرده شورخانه کرمان با یک کارد بزرگ سلاخی به سوی پیگر به دارآویخته دوید و عورت آن جسد را با کارد برید و با نهایت بی شرمی و وقاحت در دهان سرگرد سخایی گذاشت و خنده بلندی سرداد…

بی شرم دیگری بیضه‌های جسد را برید و به تکه پاره‌های لباس او دوخت…

بر سنگ قبر سرگرد سخایی (پیش از آنکه ویران شود) نوشته شده بود:

مقبره سرگرد سید محمود سخایی سرباز شهید نهضت ملی ایران رییس شهربانی منتخب دکتر مصدق در استان کرمان که در کودتای خائنانه ۲۸مرداد ۱۳۳۲بدست عمال جنایتکار شاه به شهادت رسید…

ترانه پرستو (که زنده یاد منوچهر سخائی خوانده‌است)، بیاد برادرش سرگرد محمود سخایی سروده شد و آقای سیروس آریانپور سراینده پرستو نیز برآن صحّه گذاشته اند. آقای آریانپور گفته‌اند: برای پخش در رادیو چند جای ترانه پرستو را به اجبار دستکاری کردیم. از جمله به جای <هنوزم قپه هات> گذاشتم <گلو بند طلات>…


پانویس

[۱] آیت الله کاشانی

وقتی سرگرد سخایی، رئیس گارد مجلس شد نمایندگان درباری اعتراض کردند و آیت الله کاشانی هم چند جلسه مجلس را تعطیل کرد. سرگرد سخایی در این سمت نقش موثری در حفاظت از جان مصدق در برابر کسانی داشت که می‌خواستند وارد لژ تماشاچیان شده و به قول خودشان کار مصدق را بسازند.

[۲]مظفر بقائی

روزنامه صرصر تاریخ ۱۷ مهر ۱۳۳۲

در سفر اخیری که آقای دکتر مظفر بقائی به کرمان می‌رود در یک مجمع بزرگ در پایان بیانات خود می‌گوید: شما در روز ۲۸ مرداد بزرگترین فداکاری را در سقوط و برچیدن حکومت یاغی مصدق از خود نشان داده و خائنین را به جزای خود اعمال خود رساندید. من امروز آن مرد قهرمانی را که اولین ضربه مهلک را به سرگرد سخائی رئیس شهربانی مصدق در کرمان نواخت می‌خواهم خود را معرفی کند تا روی او را ببوسم. مردی از میان جماعت از زمین برخاسته خود را معرفی می‌کند و به دستور دکتر پیش رفته و دکتر بقائی روی او را ‌می‌بوسد.

[۳] فضل‏‌اللّه امانپور، از نفرات مورد اعتماد رژیم شاه بود. فرماندهی هنگ توپخانه لشکر فارس، ریاست رکن دوم ستاد نیروی جنوب، فرماندار نظامی آباده، فرمانده تیپ توپخانه لشکر گارد، از جمله مشاغل وی بود. فضل‏اللّه امانپور در سال ۱۳۳۰ به درجه‏ی سرتیپی نائل آمد و به فرماندهی تیپ ۳ کوهستانی مرکز تعیین گردید و بعد به معاونت لشکر گارد منصوب شد. در ۱۳۳۲ به فرماندهی لشکر کرمان برگزیده گردید. در ۱۳۳۵ با ارتفاء به درجه‏ی سرلشکری به فرماندهی سپاه خراسان تعیین شد و بعد فرمانده سپاه مرکز شد. نامبرده در دشنه‌آجین شدن سرگرد محمود سخایی مسئول اول است.

[۴] مشتاقعلی شاه از صوفیان نامی است که در سال ۱۲۰۶ ه.ق به دلیل عقایدش سنگسار شد. روح الله خالقی می‌گوید : مشتاقعلی شاه بر سه تار سیمی دیگر افزود و این سیم اضافی در اصطلاح موسیقی دانان به نام خود او معروف است. ( سرگذشت موسیقی ایران )

می گویند که مشتاق علیشاه قرآن را با نوای سه تار می‌خوانده‌است. جلال آل احمد در سفرنامه‌اش از او یاد کرده است. دکتر ابراهیم باستانی پاریزی در کتاب «آسیاب هفت سنگ» می‌نویسد: مخالفان مشتاق علی شاه در فکر نابودی او افتادند و نقطه ضعفی که از او در دست داشتند نواختن ساز بود. روایت است که ظهر ۲۱ رمضان ۱۲۰۶ هجری قمری، مشتاق علیشاه وارد مسجد جامع کــرمان می‌شود تا نماز بخواند. پسر ملا عبداله، یکی از روحانیان شهر در میان جمعیت فریاد برمی‌آورد که ملا حکم سنگسار مشتاق را صادر کرده‌است. مردم به سوی مشتاقعلیشاه حمله ور می‌شوند و او را به بیرون از مسجد برده و در محلی به نام «تل خر فروشان» سنگسار می‌کنند.

ــــــــــــــــــ

منابع

جبهه آزادی، ارگان رسمی حزب ایران، شماره ۲۵۹ و ۲۶۰ فروردین ۱۳۵۸

سرگرد سید محمود سخائی / حمید رضا مسیبیان

سرگرد سید محمود سخائی / مصدق و رستاخیز ملت

خسرو معتضد / ناکامان کاخ سعد آباد

عبدالرضا هوشنگ مهدوی / سرنوشت یاران دکتر مصدق،

منوچهر سخایی / بیا تا گل برافشانیم و… طرحی نو در اندازیم بیا تا بهمنی دیگر به پا سازیم.

دکتر ابراهیم باستانی پاریزی / «آسیاب هفت سنگ»

دکتر پرویز داورپناه / تخریب مقبره سرگرد محمود سخائی افسر شهید جبهه ملی ایران

مجید ملک / اینجا کرمان است.

احمد قرایی / یادآر ز شمع مرده یاد آر…

مقاله خودم در ویکیپدیا

دایره المعارف دکتر مصاحب

بدون دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

18 − دو =

خروج از نسخه موبایل