خمینی چگونه انقلاب را سرقت کرد؟

خمینی سارق انقلاب ضدسلطنتی و سارق شور و آرزوی مردمی بود. اما سؤال این است که او با استفاده از چه شرایط و زمینه‌هایی توانست به‌ آن دست پیدا کند؟
حقیقت این است که آن خیزش عظیم و همگانی امتداد تکاملی جنبشی بود که از انقلاب مشروطه آغاز شده بود. حاصل خون و رنج مردم ایران بود. نتیجه جنبش‌های فداکارانه پی‌درپی ایرانیان بود؛ مثل جنبش جنگل، قیامهای خیابانی، پسیان، تنگستانی‌ها و چاکوتاهی‌ها، نهضت ملی به‌ رهبری دکتر مصدق بزرگ و جنبش‌های دهه پنجاه و فداکاری مجاهدین و فدایی‌ها؛ و ثمره همه خون‌ها و خون دل‌های بیشمار مجاهدان و مبارزانی بود که در میدانهای نبرد یا در سیاهچال‌های دیکتاتوری شاه و رضاشاه به‌ شهادت رسیده بودند.

خمینی دجال از شجره‌ ناپاکی بود که با امثال شیخ فضل‌الله و آخوند کاشانی شناخته می‌شوند که پیوسته متحد و امداد‌رسان استبداد حاکم بود. او و آخوندهای همراه او که بر سرنوشت مردم ایران حاکم شدند، با این مبارزه و این خون جگرها بیگانه بودند، نه رنجی برای آزادی مردم ایران کشیده بودند، نه در اساس به‌ آزادی و دمکراسی اعتقادی داشتند.

استبداد شاه و سرکوب احزاب ملی و جنبش‌های انقلابی، راه را برای خمینی گشود. در ‌سیاست بین‌المللی هم، امدادرسانی آشکار دولتهای غرب به‌ سارق بزرگ قرن کمک کرد تا قدرت را به چنگ بیاورد.
اگر او سرسوزنی با گوهر انقلاب و خواست‌های دموکراتیک برپادارندگان قیام همراهی داشت، از همان روزهای شروع حاکمیت، انقلاب را بر سر انقلابیون خراب نمی‌کرد.
اگر او می‌گذاشت که انقلاب مسیر طبیعی خود را برود، به مردم امکان می‌داد که انتخاب طبیعی خودشان را بکنند.
و اگر مبارزین را با اعدام‌های جمعی، شکنجه‌های وحشیانه و سیستم مخوف جاسوسی و ترور، سرکوب نمی‌کرد، ایران با همه فراز و نشیب‌ها به‌یک آزادی و دمکراسی پایدار دست می‌یافت.

می‌دانید که بسیاری از اعدام‌شدگان دهه ۶۰ و قتل‌عام‌شدگان سال ۶۷، همان جوانان پرشوری بودند که در سال‌های ۵۶و ۵۷ قیام‌ها را برمی‌انگیختند و سازمان می‌دادند.
بر این واقعیت هم باید تأکید کرد که به سرقت رفتن رهبری انقلاب، برآیند تمایلات ارتجاعی و طبقاتی در بطن جامعه ایران هم بود. خمینی و دجالیتی که آن را نمایندگی می‌کرد، از آسمان نازل نشد. بلکه او «زنگارها و رسوبات اعماق جامعه را منعکس می‌کرد».
در این میان اشتباهات تاکتیکی و استراتژیکی سازمان های درون خلقی و نه لزومن انقلابی هم مزید بر علت شد !
بحث کنونی بر سر یادگیری از آن اشتباهات می‌باشد !
برای داشتن جامعه ای خوشبخت باید انقلاب را سازمان داد ، مردم سازمان یافته را در خیابان‌ها فعال و منسجم و با مطالعه نگاه داشت ، مدیا ها را پرو بال داد و آزادی بی. قید و شرط برایشان گذاشت !
نیرو های نظامی را در جامعه مستحیل ساخت و بعنوان شغلی مستقل در رده های بالا قرار نداد !
ثروت و قدرت را با هزار و یک وسیله قانونی محدود ساخت تا در دستان افراد و گروه ها و دولت و نهاد ها متمرکز نگردند و قدرت در دستان ملت باشد !
اینها تجربیات انقلاب عظیم ۵۷ بود که بعد از صد ها هزار کشته به آن رسیده ایم !

به قلم “سپهرداد گرگین”

بدون دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

هشت − هفت =

خروج از نسخه موبایل