روایت ناتمام آزادیخواهانی که سنگ مزار دارند ولی مزار نه!

از نه چندان قدیم، یعنی به تعداد سال‌های حیات حکومت جمهوری اسلامی شنیده‌ایم که می‌گویند “همه مجازات‌ها در حق کُردها و کُردستان مضاعف است.” به عبارت دیگر عقوبت مخالفت با سیاست‌های حکومت مرکزی، میزان و شدت مجازات و همچنین جزای اقدامات آزادیخواهانه، دوچندان و گاه صد چندان است. جان دادن و جان باختن و جان کندن و جانکاهی‌ات نیز! جزو مصائبی ناگذر، ناتمام و ابدی ازلی است.

یازده سال پیش در سپیده‌دم یک‌شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹، حکومت جمهوری اسلامی ایران پنج زندانی سیاسی اوین را بی سر و صدا به دار آویخت و حق حیات را برای همیشه از آنها گرفت. می‌گویند در تمام روزهایی که در حبس بودند جز تنهایی زندان، شکنجه و اذیت و آزارهای روانی و فیزیکی زیادی را تحمل کردند.

چهار نفر از این اعدام‌شدگان راه آزادی از شهروندان کُرد بودند؛ فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و شیرین علم‌هولی زندانیان سیاسى بودند که در دادگاه‌های فرمایشی حکومت فعلی ایران، به اعدام محکوم شدند.

البته حکومت، کُرد، تُرک، عرب، بلوچ و فارس و… نمی‌شناسد؛ تنها در مرگ و اعدام آزادیخواهان، برابری را رعایت می‌کند و بس! همه را به چشم مزدور و جدایی‌طلب و خرابکار و محارب اسلام می‌شناسد. به آمار اعدام‌شدگان دقیق‌تر نگاه کنیم درمی‌یابیم که بود و نبود دولت‌ها و مجلس و نهادهای دیگر، تاثیری در کاهش و یا کنترل این رفتار غیر انسانی ندارد؛ حتی فشار افکار عمومی داخل و خارج کشور و جامعه جهانی هم تعیین‌کننده نیست! اینها همه و همه به حاکمیتی برمی‌گردد که نمی‌خواهد تغییری در رفتار ضد انسانی‌اش بدهد.

حکومت به راحتی آب خوردن مردم خود را (بخوانیم نخبه‌های کشور در هر زمینه‌ای) چه در ملأعام و چه در خفا، بی‌صدا، به یک‌باره و یا تدریجی می‌کشد و حق حیات را فقط و فقط برای خود و حلقه مریدان خود می‌خواهد.

در روزهایی که مبارزه آزادی‌خواهی کُردها در امتداد فعالیت‌های آزادی‌خواهانه جهان در راه پیمودن خود بود؛ فرزاد، فرهاد، علی و شیرین به همراه مهدی اسلامیان اهل شیراز در ناباوری به طناب دار سپرده شدند و جان باختند.

روز جمعه ۱۹ اردیبهشت‌ ۱۳۹۳، تعدادی از اعضای خانواده‌های این جانباختگان راه آزادی در سنندج دور هم جمع شده و بر مزار و سنگ مزاری نمادین برای فرهاد وکیلی گریستند و یاد و خاطره فرزندانشان را گرامی داشتند.

۱۹ اردیبهشت را روز معلم آزاده نام نهاده‌اند آنهم به افتخار فرزاد کمانگر فرزند کردستان که معلم بود و دانایی را به کودکانی آموخت که الفبای آزادی را پیش‌تر از خود او یاد گرفته بودند.

دایه سلطنه مادر فرزاد، زمانی که شماری از مادران پارک لاله (مادران عزادار) در هنگام جراحی کردن چشمش در تهران از وی دیدار کرده بودند گفته بود: “پسرم را به ناحق اعدام کردند و حتی جنازه‌اش را تحویلمان نداند. چهار روز همراه بقیه خانواده‌ها در زندان اوین بودیم، جوابی ندادند. به مجلس رفتیم و آنجا استاندار کردستان هم حضور داشت. به او گفتم به اینجا می‌گویند خانه‌ی ملت؛ اینجا جای من است نه شما! همین آقا گفت اگر جنازه‌ها را تحویل‌تان بدهیم، کردستان یکپارچه آتش می‌شود. بروید بعدا قبرها را نشان‌تان می‌دهیم. من هم گفتم گلی پرورش دادم و آن را تقدیم کردستان کردم. افتخارش برای من و شرمش برای شما.

بعد از چهلم هم به استانداری کردستان مراجعه کردم و گفتم قول دادید قبر فرزندم را نشانم دهید. استاندار باز جواب سربالا داد و گفت قبرشان را نشان‌تان دهیم می‌شود محل برپایی تجمع. تنها کاری که می‌توانم بکنم این است که برای کم شدن عذاب قیامت‌شان دعا کنم. این حرف را که زد بلند شدم و با مشت روی میزش کوبیدم و گفتم قیامت اینجاست. اصلا من مشتی خاک نمی‌خواهم. پسر من در دل مردمش زنده است. از اتاق بیرون آمدم و از ساختمان استانداری که خارج شدم دیدم تعداد زیادی مامور آماده باش ایستاده‌اند. با صدای بلند گفتم قدرت یک مادر فرزند مرده را ببینید که از ترس‌شان این همه مامور برایش آورده‌اند.”

در چهارمین سالگرد جان باختن این آزادی‌خواهان، دوستی از سنندج تصویری ارسال کرد و گفت که سنگ مزار فرزاد و علی و شیرین را نیز خیلی وقت است آماده کرده‌اند؛ همه را حساب دل و جان سوخته مادرانشان گذاشتم، گرچه می‌دانستم کسی که زنده است مزار نمی‌خواهد. دوست گمنام ما جمله‌ای از فرزاد کمانگر معلم جان‌باخته کردستانی همراه تصویر فرستاد که نمی‌توان از یاد برد: “ﻣﮕﺮ می‌شود ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺳﯿﺎﻩ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ.”
مادح نظری

 

 

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

نوزده − 10 =