یاران و همرزمان،
در آیینهی #تاریخ_معاصر ما، قرنی را میتوان دید که میخهای #خشونت و #دروغ، پیکر جامعهی ایرانی را از هر سو شکافتهاند. از #مشروطهی سرکوبشده تا کودتای ۲۸ مرداد، از انقلاب مصادرهشدهی ۵۷ تا دهههای اعدام و تبعید، همواره صدای ملت با چکمه، باتوم یا فتوا خاموش شده است.
#جمهوری_اسلامی نه تنها یک نظام سیاسی، بلکه تبلور عریان نوعی روانشناسی قدرت است: ساختاری که با ترس تغذیه میشود، با فقر مردم را مطیع میسازد، با خرافه مشروعیت میگیرد، و با حذف هر صدای مخالف، نفس میکشد.
و اینک، جنازهی همین ساختار، نه فقط در خیابان، که در ذهنها نیز به گل نشسته است.
ما امروز وارثان یک خستگی تاریخی هستیم. جامعهای زخمخورده که زیر فشار روانی سرکوب، میان سکوت و فریاد، میان انزوا و خشم، مدام در نوسان بوده است. روان ملت، زخمیست از ترومای دستهجمعی: خاطرهی همیشگیی شکنجه، خیانت، مهاجرت و سوگواری.
اما همین روان جمعی، در سالهای اخیر دگرگون شده است.
زن، زندگی، آزادی فقط یک شعار نبود، یک نقطهی عطف روانی-اجتماعی بود: جابجایی محور ترس به سوی شجاعت. فروپاشی اسطورهی شکستناپذیری نظام. شکستن تابوی مرگ.
مردم دیگر نمیترسند. مردم دیگر باور ندارند. و این، آغاز پایان است.
مارش مرگ رژیم، اکنون نه توسط بلندگوهای رسمی، بلکه از حنجرهی ستمدیدگان نواخته میشود.
جنازهی این قدرت متعفن، بر دوش همان شبگردان و چماقداران است، اما چشمها دیگر بسته نیست. ما دیگر نظارهگر نیستیم. ما سوگوارانی ایستادهایم، با دستانی آماده برای خاکسپاری نهفقط یک حکومت، که یک ذهنیت.
رفیقان،
ما در آستانهی یک انتخاب تاریخی ایستادهایم.
یا پذیرش تداوم روانِ معیوبی که ما را به اطاعت، سکوت و فراموشی عادت داده،
یا گام برداشتن در راهی نو، با ذهنی رها، با مسئولیتی انسانی و اجتماعی برای ساختن نظامی نوین بر شالودهی آگاهی، نه اطاعت.
نه تنها تصمیم سیاسی، که تصمیمی روانیست.
نه فقط تغییر حکومت، بلکه تغییر خود است.
و اینک، ما ملت، یک فرمان در دست داریم:
نه به تکرار، نه به تعفن، نه به مرگ.
آری به زندگی، آری به دانایی، آری به شجاعت.
تا طلوع نغمهای اهورایی، بر ویرانههای شبهای تار.