نویسنده: کامران چاهتل (ترکیه)
در هیاهوی آتش و خاکستر، در اقلیمی که تاریخ زخمی و جغرافیا خونین است، خاورمیانه بار دیگر بدل شده به میدان آزمایش دیوانگان. در این آشفتهبازار، ایران ، زخمخوردهتر از همیشه ، در محاصرهی جنون جنگافروزانی است که نه مشروعیت دارند، نه عقلانیت، و نه چشماندازی برای آینده. سرزمینی که نه پادآرمانشهری میطلبد و نه توهم اتوپیایی، بلکه تنها خواهان بقاء انسانی در برابر انهدام عقل و کرامت است.
جمهوری اسلامی، این غاصب پرهیاهو، با جامهای از مرگ و ایدئولوژی پوسیده، منطقه را چون تبری دو لبه به خاک و خون کشیده. از عراق تا یمن، از سوریه تا لبنان، هیچجا از هذیان مداخلهجویانهی این رژیم در امان نمانده. امروز نیز، در میانهی طوفانی که جهان را به میدان تسویهحسابهای کثیف بدل کرده، ملت ایران بیدفاعترینند: بیصدا، بیپناه، بیامید.
مردم، مردمی که شادند از مرگ پاسداران مرگ، اما وحشتزده از فردایی که همچون گور دستهجمعی در کمین نشسته. لبخندی در لابهلای اشک، فریادی بیصدا در دل تاریکی. این تضاد، دوگانهایست تراژیک، اما آشنا برای ملتی که از بهار ۵۷ تا زمستانهای تحریم، همیشه در میانهی زخم و زهر زندگی کردهاند.
رژیم تهران همچون هیتلرِ واپسین روزهایش، در سنگرهای انزوا، دیگر نمیشنود، نمیبیند، نمیفهمد. نه پوتین به پا دارد، نه مردم به دل. تنها مشتی چاپلوسِ امنیتی بهجای روشنفکر، و دستگاهی از گشتاپوهای ایدئولوژیک، مأمور اجرای روانپریشی قدرتند.
در این تابلوی خونین ژئوپلیتیک، ایرانِ واقعی، ایرانِ مردم، حذف شده از معادلات. قدرتهای جهان، مشغول طراحی نوین نظمها هستند، اما صدای مردم ایران را یا نمیشنوند، یا تعمداً نادیده میگیرند. چین و روسیه از پشت پرده، به آتش این جنون دم میزنند، و اسرائیل در پی سیطرهی مطلق است. ایران، اما همچنان بیدفاعترین نقطهی استراتژیک جهان مانده است.
در این آشفتهبازار، جای خالی نخبگان اندیشه، روشنفکران مسئول، و آنچه در زبان استراتژیک میتوان از آن بهعنوان «معلمان قدرت» یا همان نیروهای تحلیلگر و راهبر تعبیر کرد، چشمگیر است. تیمهای فکری، اتاقهای بحران، و اندیشکدههای نجات هنوز شکل نگرفتهاند. سیاستورزانِ اپوزیسیون یا درگیر توهم خودنماییاند یا در برزخ بیعملی و انشعاب. دیاسپورا، که میتوانست پیوندزن آینده باشد، امروز آشفته، پراکنده و درگیر بازتولیدِ نامهای بیکارکرد مانده است.
مردم اما منتظر نمیمانند. آنها در خیابان، در اعتصاب، در تمسخر تلویزیونهای حکومتی، در پویشهای مجازی و حتی در فریاد خاموش هر «نه» که به ظلم میگویند، زندهاند. اما این حرکت نیاز به صدایی دارد که نه فقط تحلیلگر که همزمان تسکیندهنده باشد، نه فقط پیشبرنده که درمانگر. جامعه ما امروز، نیاز به «شکستهبند»ی دارد که استخوانهای شکستهی اعتماد، انسجام، و همدلی را جا بیندازد. ارتوپدی برای تاریخِ ترکخوردهمان.
نقشهی راه برای فردای ایران، نه از آرشیو ایدئولوژیهای مستعمل بیرون میآید، نه از اتاقهای فکر برلین و لندن. این مسیر، در دل کنش علمی، زیستبومشناسیِ سیاسی، و روانکاوی اجتماعی باید زاده شود. از دل ترکیب دردهای مردم، شور نسل جوان، تجربهی میدان، و اندیشهی راهبردی نخبگان. ما نیاز به یک «چسب استخوانی» داریم که نه وصلهای موقت، که پیوندی واقعی و پایدار باشد.
اگر از «پنجاهوهفتیها» تنها به نام فاجعهای دروغ مدار و ریا کارانه در زبانتان به فریب یادگار می ماند، اینبار باید با عقلانیتی نو، با گفتمانی که نه تکرارِ نامها و نمادها، بلکه بازتعریف مفاهیم را پیشرو دارد، گام برداشت. اینبار، شکست را باید ترمیم کرد، نه با شعار که با شرافت عمل. آنچه امروز باید رخ دهد، رفوگری از دل آگاهی است؛ وصالی میان نسلها، و خلق بدیلی که نه در رویای سلطنت، نه در دالانهای بیگفتمان، بلکه در متن درد و کنش، در میدان حقیقی سیاست، از بطن ملت زاده شود.
ما نیازمند قیامِ شعوریم، نه فقط شعار. نیازمند بازتعریفِ مقاومت، نه تکرار خشونت. و بیش از هرچیز، نیازمند زبان نو، صدای نو، و امیدی هستیساز. این زمانه، ژانر وحشت است، اما ما بازیگران تراژدی نیستیم. ما بازماندگان خرد و خشمایم؛ وارثان فروپاشی اما حاملان نوزایی.
در امتداد این شب بیپایان، ما هستیم، با قلم، با صدا، با درد، با اندیشه. و آیندهای که باید نه آرزو، که حاصل کار مشترک باشد.
تاریخ: دو شنبه۱۶/ ژون/ ۲۰۲۵
🌹🙏✌️